جری: من به باغوحش رفته بودم. [پیتر اعتنا نمیکند] گفتم من به باغوحش رفته بودم. آقا من به باغوحش رفته بودم! پیتر: هان؟... چی؟... ببخشید، با من بودید؟ جری: من رفتم باغوحش، و بعد پیاده آمدم تا رسیدم اینجا. به طرف شمال آمدهام، نه؟ پیتر: [گیج] شمال؟ آره... من... اینطور فکر میکنم؟ بگذارید ببینم.