آشنایی با مردی جوان، نسیمی است در زندگی مردی تنها. نسیم توفان میشود و مرد سرگردان. دو نفر سالها به هم نگفتهاند «دوستت دارم»، تمام رابطه «دوستت دارم» بوده. حالا که دیر شده، چه؟ زندگی دختری بنا شده بر عشق به مرد جوانی. دختر از خطای مرد نمیگذرد و بار حسرتی را میکشد، ویرانگر. پسرکی تا حد مرگ تحقیر شده و مردی که نپرسیده میداند، چه بر سر پسرک آمده. هر دو باید جایی چیزی میگفتند. نگفتند. مردی ایستاده در باران مقابل پنجرهای تاریک، آرزو میکند برق رفته باشد، نه زن. گاهی یک کلمه، یک لحظه، میتواند نجاتت دهد. کلمه را نگویی، لحظه را از دست بدهی، از دست رفتهای.