اولین دیدارمان را یادت میآید؟ تو یک دختر بچه دوست داشتنی بودی. به یک تخته سیاه شبیه بودی که نوشتههای بدخط پدر، مادر و معلمات روی تو حک شده بود. چنان که مجبور بودم همه آنها را پاک کنم و یک متن نو بر رویش بنویسم. متنی متعلق به من که قرار بود روی تمام تخته نوشته شود. خوشحالم که جای شوهر تو نیستم! اما از طرف دیگر، از دیدنت خیلی خوشحالم؛ چون من و تو یکجور فکر میکنیم. نشستن اینجا و حرف زدن با تو، برای من شبیه خالی کردن شرابی است که خودم درست کردهام. من به شراب خودم خواهم رسید، البته اینبار شرابی جا افتادهتر از قبل...