مامان گلی آنقدر محکم حرف زد و آنقدر از ته دل گفت دختر کوچکم باش که همان شد، شد دختر تهتغاری او و دلش گرم شد. از آنجا که دختر باهوشی هم بود، طوری تمام گفتهها و کارهای آن زن را به ذهن سپرد و به آنها عمل کرد که خودش هم نفهمید کی تبدیل به این فرناز شده. مامان گلی گفته بود گیسهایت را همانجا بگذار، فهمید چه میگوید و گذاشت همانجا، در انبار خانه میهن بانو بماند.