پستچی
با صدای: فریبا متخصص
چهارده ساله که بودم، عاشق پستچی محل شدم. خیلی تصادفی رفتم و در را باز کنم و نامه را بگیرم، او پشتش به من بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و ریخت روی زمین! انگار انسان نبود، فرشته بود! قاصد و پیک الهی بود، از بس زیبا و معصوم بود! شاید هجده، نوزده سالش ...
خواب گل سرخ
خواب گل سرخ رمانی درباره آدمهاست، آدمهای ساده و معمولی. آدمهایی مثل من، شما، همسایهها و مردم کوچه و بازار... همه ما دلمان میخواهد از اتاق تنهایی خود خارج شویم و به آدمها نزدیک شویم. همه ما دلمان میخواهد که دوست داشته باشیم و دوست داشته شویم، اما آیا در دنیای متکثر و مجازی امروز، چنین چیزی ممکن است! یک ...
1 شب دیگر هم بمان سیلویا
ما خوشبخت بودیم. بغل بغل گل نرگس از باغچه کلیسا میچیدیم تا به بقال محل بفروشیم. من به دنیا اومدم، شعر گفتم، تد هیوز رو دیدم، عاشقش شدم و باهاش زندگی کردم، دیگه بیشتر از این چی میخوام؟ یه آدم بیشتر از این چی میخواد؟ خدایا بهت احتیاج دارم، به عشقت، به گرمات، به کلمهت، یه چیزی بگو خدا، یه ...
زنان مهتابی مرد آفتابی و 2 مرغ آخر عشق
شاهزاده:
مرا رها کن، اینگونه که چون سایه در تعقیب منی، همگان به من میخندند.
زن:
نه آقا... همگان به من میخندند! اما بگذارید بخندند... که این مردم اندوهگین و دلمرده را شاید، زهر خندی از تماشای عطش عاشقی، کمی به وجد آورد... مرا باکی نیست.