کوتاه کردن موی مرده (مجموعه داستان ایرانی)
زبان
فارسی
...
شعبده و طلسم
سلام خانم جنیفر لوپز
وقتی چشمهایش را باز کرد، هنوز در جاده بودند. دختر با دقت به ساعتش نگاه کرد، مثل اینکه ساعتش از کار افتاده بود. به مرد گفت: ببخشید به بزرگراه نرسیدیم؟ ...
مرد گفت: «بعد از بزرگراه، مسیرت کجاست؟»
دختر گفت:«تقاطع بزرگراه، همون جاده که...»
مرد گفت:«بشین میبرمت...»
به یکی از ماموران پلیس گفتم: «اینجا چه خبر است؟ این همه آدم چه میخواهند؟...»
پلیس همان لبخند ...
برخورد نزدیک از نوع آخر (و سرخ سوزان) نمایشنامه
قاضی: حکم این است: سرکار خانم نسترن سماوات، شما باید طبق حکم دادگاه منکرات، به عقد دایم آقای آرش معتمد دربیاین! این حکم از این لحظه، تا سه روز دیگه لازمالاجراست.
نسترن: نه آقا ـ نه! من راضی نیستم... جمع کنید این بساطو... آقا من صد بار گفتم که نمیخوامش، چرا حکم زور میدین... تولدمون زورکی، مردنمون زورکی، لااقل بذارین اختیار ...
چشمهایش میخندد
من همیشه احساس میکردم که پدر همین جاهاست. یعنی جای دوری نرفته. فکر میکردم همین دو رو بر است. حتی یه جایی توی همین خونه. خیلیها به ما گفتن که پدر حتما مرده، وگرنه توی این همه سال، یه خبری ازش به ما میرسید. شاید مادرم باور کرده باشه. ولی من هیچوقت باور نکردم. یه چیزی توی قلب من بهم ...