پریخوانی عشق و سنگ (مجموعه 3 نمایشنامه)
خدا شنید و لبخند زد و لبخند خدا آفتاب است که هرگز با زمین قهر نمیکند و هر آفتاب تازه یعنی جهانی تازه، ببین از چاه چه آوردهام؟ آخرین وصیت بزرگمردی را... بخوان... صدای مرا در صحرا آواز ده. خواستم از چاه بیرون بیایم تا بخوانم.
خواستم بیرون بیایم، اما نشد. تاریکی مرا به سوی خود کشید. گویی که آن مردان ...
کوتاه کردن موی مرده (مجموعه داستان ایرانی)
زبان
فارسی
...
معلم پیانو
طوفان بود، حتما همه میخندیدند که در آن طوفان نوح که داشت همه گرد و غبار جهان را به سر و صورتم میریخت، با کفشهای پاشنه بلند دربهدر دنبال آدرسی میگشتم که کسی تا حالا اسمش را نشنیده بود.
انگار آدرسی از کره مریخ میخواستم! کوچه شباهنگ... جوری نگاهم میکردند انگار فحش دادهام! نمیدانم علتش طوفان بود یا موهای آشفته ...
من آناکارنینا نیستم
زن را در اعماق صدای مرد دفن کردند، هیچکس نیامده بود. تنها مردی گنگ و غریب، روی مزار زن نشسته بود و بی صدا میگریست و مردم شهر نمیدانستند که چرا آن شب در خوابهایشان، مردی تا سحر، «دوستت دارم» میگفت.
برخورد نزدیک از نوع آخر (و سرخ سوزان) نمایشنامه
قاضی: حکم این است: سرکار خانم نسترن سماوات، شما باید طبق حکم دادگاه منکرات، به عقد دایم آقای آرش معتمد دربیاین! این حکم از این لحظه، تا سه روز دیگه لازمالاجراست.
نسترن: نه آقا ـ نه! من راضی نیستم... جمع کنید این بساطو... آقا من صد بار گفتم که نمیخوامش، چرا حکم زور میدین... تولدمون زورکی، مردنمون زورکی، لااقل بذارین اختیار ...