رمان ایرانی

دشمن آینده

هادی خورشاهیان داستان‌نویسی پُرکار است و در آثارِ داستانی‌اش از روایت‌های خاص و عجیبی استفاده می‌کند که برآمده‌اند از ذهنِ چند سویه‌اش. رمانِ دشمنِ آینده تازه‌ترین نوشته‌ او، نیز با چنین مشی و سازمانی نوشته شده است. رمان داستانی خطی به مفهومِ مصطلحش ندارد و درباره‌ سکراتِ مرگ است به نوعی. گروهی از آدم‌های متفاوت و خاص که در مکانی نامتعارف و برزخ‌گونه کنار هم جمع شده‌اند و تکلیف‌شان با بودن یا نبودن‌شان مشخص نیست. در این فضا ما روایت‌هایی از هر کدام‌شان می‌خوانیم و البته تنش‌ها و حرکت‌هایی که دارند. خورشاهیان که دلبسته‌ ادبیاتِ کلاسیک ایران است با استفاده از پاره‌ای مفاهیمِ شناخته‌شده‌‌ این ساختار تلاش کرده بازخوانی‌ای مدرن انجام دهد از مفهومِ حرکت برای رسیدن به امرِ جاودان‌کننده، با استفاده از فصل‌های کوتاه که هر کدام نقشی می‌زنند و آدم‌های متفاوتش مسیر را می‌سازند. برای همین رمانِ دشمنِ آینده را می‌توان روایتی دانست از اضطرابِ مُردن و این‌که این نویسنده‌ خراسانی تلاش کرده با حرکت در میانه‌ امرِ ذهنی و عینی به واقعیتی برسد که در رمانِ او تحقق پیدا می‌کند. برای مخاطبِ این رمان تعقیب این وضعیتِ روایی به نتایجی قابل ‏تأمل می‌رسد. نتایجی که شاید پیش‌بینی‌ نشده هم باشند.

چشمه
9786002297419
۱۳۹۶
۲۰۴ صفحه
۱۱۶ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های هادی خورشاهیان
سمیرا نرفته است
سمیرا نرفته است یادش رفته بود کلاهش را از روی جالباسی بردارد. همه‌اش تقصیر کلاه لعنتی بود. اگر کلاه را برداشته بود، حتی یک درصد هم احتمال نداشت تا قبل از ساعت هشت شب به خانه برگردد. اگر برنگشته بود نادر را نمی‌دید که از روی دیوار پرید توی حیاط. اگر نادر را نمی‌دید، خونش به جوش نمی‌آمد. اگر خونش به جوش نمی‌آمد ...
پراگ در تبعید
پراگ در تبعید پراگ در تبعید روایتی پسامدرن و راویان متعدد دارد و هر شخصیتی روایت خود از ماجرای رمان را بیان کرده که بالطبع در برخی از قسمت‌ها این روایت‌ها با هم تداخل و همپوشانی دارند. تم اصلی داستان روایت زن و شوهری در ۱۰۰ سال پیش است که چون بچه‌دار نمی‌شوند، به روستاهای اطراف محل زندگی خود رفته و بچه‌های بی‌سرپرست ...
هزارتوی خواب‌های من
هزارتوی خواب‌های من مردها در هر سن و سالی که باشند اخلاق‌های عجیب و غریبی دارند. بچه هم که بود همین‌ طوری توی خانه بند نمی‌شد. شاید به خاطر این است که توی خانه به دنیا نیاورده بودمش. بین راه دو تا روستا به دنیا آمد که رفته بودیم عزای مادر یکی از همسایه‌ها.
از خواب می‌ترسیم
از خواب می‌ترسیم نفس نفس می‌زدم و تپه را می‌رفتم بالا. از وقتی مرده بود سنگین‌تر شده بود انگار. تا وسط جنگل دوام آورد، اما آنقدر خون از بدنش روی برگ‌ها ریخت که دیگر توان نفس کشیدن هم نداشت. جنگل که تمام شد فهمیدم تمام کرده است. اما نمی‌توانستم جنازه‌اش را بگذارم خرس‌ها و گرگ بخورند. زنده که بود به خون هم تشنه ...
بر ریل‌های برزخ
بر ریل‌های برزخ «بر ریل‌های برزخ» چند روایت از آدم‌هایی است که در لایه‌های مختلف یک جهان زندگی می‌کنند. جهان آن‌ها اگر چه با هم متفاوت است، ولی در ژرف ساخت به هم پیوسته است. بین همه آن‌ها مرزی است که جهان آن‌ها را از هم جدا می‌کند، ولی در واقع همین مرز، نقطه اشتراک همه آن‌هاست. روایت‌های تو در تو و حیرت‌برانگیز، ...
مشاهده تمام رمان های هادی خورشاهیان
مجموعه‌ها