برهنه در برهوت
درویش میگفت: «دادگاه بعدی هویدا کی است؟»
میلاد با تعجب به درویش نگاه کرد و گفت: «هویدا همان اول انقلاب اعدام شد.»
درویش چشمهایش را تنگ کرد و گفت: «خودم هفته پیش دیدم توی تلویزیون داشت از خودش دفاع میکرد.»
حیدر گفت: «درویش دست بردار. آن تکرارش بود. مال همان اول انقلاب بود.»
درویش لبخندی زد و گفت: «تو از ...
سودابه سیاوش را کشت
«بهمن شعلهور»اسم یک آدم است. یک مترجم که کتابهای خوبی را به خوبی ترجمه کرده است. این را گفتم که بدانید خودم میدانم، اما الان من اصلا نمیخواهم درباره این مترجم مشهور حرف بزنم. میخواهم درباره بهمنی حرف بزنم که شعلهور بود. حواستان نرود به بهمن پنجاه و هفت که انقلاب شد...
پراگ در تبعید
پراگ در تبعید روایتی پسامدرن و راویان متعدد دارد و هر شخصیتی روایت خود از ماجرای رمان را بیان کرده که بالطبع در برخی از قسمتها این روایتها با هم تداخل و همپوشانی دارند. تم اصلی داستان روایت زن و شوهری در ۱۰۰ سال پیش است که چون بچهدار نمیشوند، به روستاهای اطراف محل زندگی خود رفته و بچههای بیسرپرست ...
سمیرا نرفته است
یادش رفته بود کلاهش را از روی جالباسی بردارد. همهاش تقصیر کلاه لعنتی بود. اگر کلاه را برداشته بود، حتی یک درصد هم احتمال نداشت تا قبل از ساعت هشت شب به خانه برگردد. اگر برنگشته بود نادر را نمیدید که از روی دیوار پرید توی حیاط. اگر نادر را نمیدید، خونش به جوش نمیآمد. اگر خونش به جوش نمیآمد ...
از خواب میترسیم
نفس نفس میزدم و تپه را میرفتم بالا. از وقتی مرده بود سنگینتر شده بود انگار. تا وسط جنگل دوام آورد، اما آنقدر خون از بدنش روی برگها ریخت که دیگر توان نفس کشیدن هم نداشت. جنگل که تمام شد فهمیدم تمام کرده است. اما نمیتوانستم جنازهاش را بگذارم خرسها و گرگ بخورند. زنده که بود به خون هم تشنه ...