آن: من تلفنی باهاش حرف زدم.
آندره: خب؟ چه ربطی داره؟
آن: اون با گریه رفت.
آندره: کی؟
آن: تو نباید اینطور رفتار کنی.
آندره: ولی اینجا خونه منه مگه نه؟ واقعا عجیبه. من این زن رو نمیشناسم. هیچی ازش نخواستم.
آن: اون اینجاست که به تو کمک کنه.
و...
1 ساعت آرامش
سالن یک خانه. میشل با عجله وارد میشود. نفسش بند آمده است.
میشل: (بشاش) ناتالی! ناتالی! اینجایی؟ آهای! آهای! ... ناتالی! اینجایی؟ آهای! آهای! ... عزیزم...
ناتالی از راه میرسد...
مادر
مادر و پدر، در فضایی غریب و با اصوالتی که تنش را برجسته می کنند.
مادر: ا، اینجایی...
پدر: آره.
مادر: یه کم دیر کردی.
پدر: آره، یه کم. خوبی؟
مادر: آره، آره. (درنگ، لدون سرزنش کردن ادامه میدهد.) کجا بودی؟
پدر:هان؟
مادر: امروز بعدازظهر.
پدر: یعنی چی؟
مادر: کجا بودی؟
پدر: چطور؟
مادر: برام سوال بود. همین.
دروغ
نمایشنامهای که در دست دارید، یک مجلد از مجموعه «درام معاصر فرانسوی» است. پیشتر، مجموعههای نمایشی توسط ناشران دیگر به چاپ رسیدهاند؛ اما این اولین مجموعهای است که در آن صرفا به نمایشنامههای معاصر فرانسوی پرداخته شده. هدف از انتخاب این آثار، معرفی درامنویسان معاصر و گاه جوان فرانسوی است که تاکنون در ایران معرفی نشدهاند.
مادر
منم همینجا بودم دیگه... جای دوری نرفتم. کار خاصی نکردم. یه کم نظافت... آهان، چرا، بیرون رفتم... رفتم یه کم خرید بکنم. یه پیرهن خریدم. میخوای بهت نشون بدم؟ ولی بعید میدونم خوشت بیاد. خیلی سلیقه تو نیست. سرخه. جرئت میخواد پوشیدنش. یا باید به یه مناسبت خیلی مهمی باشه. واسه تشییع جنازه تو میپوشمش.