قصه روشن
مشکل این بود که چگونه از نقش این هیولای گندان خلاص شویم، هیولائی که زندگیش مرگ آفرین بود و مرگش نیز زندگی را به آلایشی عفونت بار تهدید میکرد. چاره این بود که گیاه را به همانجا که از آن برآمده بود باز پس فرستیم به اعماق مردابها، به خلاء بدویت، به عدم ماورای خویش. از همان روز که ...
شعر بلند تامل
شعر 26
پیش از آن که رفته باشم از دست.
بگذار دستهایت را دست خود بدانم.
دشتها و جنگل و کوه و دریایت را.
تن من کن.
پیش از آن که مرگ در ربایدم سرد.
در ایوانم پدیدار شو.
یادداشتهای بدون تاریخ
این روحیه، که به علت بیایمانی و بیاخلاقی، دامنگیر گروهی شده، سخت خطرناک است. چون طاعون کشنده است: به خود اندیشیدن و جمع را نادیده گرفتن و به وقت معرکه جان و مال را نجات دادن و دیگران را در تاریکی جهل و مصیبت رها کردن و له کردن، آری این بلیه چون طاعون کشنده است.
آقای ذوزنقه
حسن در پایتخت زندگی میکند؛ اول پای دیوار میخوابید؛ بعد روی چرخ دستی میخوابید؛ بعد توی دکان؛ بعد ازدواج کرد و در اتاق خوابید؛ اما تا فرصت پیدا میکند جایش را در هوای آزاد میاندازد. وقتی حسن قصه زندگیش را میگوید، بچهها میگویند ما هم میخواهیم پای دیوار بخوابیم. مادرشان نان و چای آنها را میدهد و میخواباندشان. زن عصبانی ...