مجموعه داستان خارجی

کاش کسی جایی منتظرم باشد

سن ژرمن دپره؟... می‌دانم الان چه می‌گویید: «وای خدا، هتل لفت بانک دیگر خیلی پیش‌پا افتاده و کلیشه‌ای شده، سگان پیش از تو و البته خیلی هم بهتر از تو درباره آن نوشته! مگر سلام بر غم را نخوانده‌ای؟» می‌دانم. اما چه انتظاری دارید؟... بعید می‌دانم هیچ‌کدام از این‌ها در بلوار کلیشی یا جای دیگر پاریس، برایم اتفاق می‌افتاد. زندگی همین است دیگر. پس فکر‌هایتان را برای خودتان نگه دارید و خوب به حرف‌هایم گوش کنید چون حسی به من می‌‌گوید که این داستان سرگرمتان می‌کند.

شمشاد
9786008392217
۱۳۹۶
۱۶۸ صفحه
۳۷۲ مشاهده
۰ نقل قول
نسخه‌های دیگر
آنا گاوالدا
صفحه نویسنده آنا گاوالدا
۲۳ رمان آناگاوالدا نویسنده ی موفق فرانسوی است، که از همان دوران کودکی اش شاهد فرسایش عشق در روابط زناشویی بوده است. دخترک نوجوانی بود که والدینش از یکدیگر جدا شدند. در نوجوانی کار می کرد کارهایی از قبیل پیشخدمتی، فروشندگی،بازاریابی آزانس املاک،صندقداری و گل آرایی . و همان جا بود که آموخت: ((زندگی را آموختم.دسته گل های کوچک برای همسران و دسته گل های بزرگ برای معشوقه ها...)). در 22 سالگی با یک دامپزشک فرانسوی ازدواج کرد. حاصل این ازدواج دو فرزند ...
دیگر رمان‌های آنا گاوالدا
من او را دوست داشتم
من او را دوست داشتم با صدای: بهناز جعفری. مردی را دوست داری، دارای دو دختر کوچک دوست‌داشتنی هستید، و یک شب سرد زمستانی تو را ترک می‌کند زیرا کس دیگری را دوست دارد. می‌گوید متاسفم! «چقدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته باشد از یاد ببرد؟ و چقدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟» مدت زمان: ...
دوستش داشتم
دوستش داشتم «چی گفتی؟» «گفتم با خودم می‌برمشان. بهتر است کمی از این‌جا دور باشند..» مادر شوهرم پرسید: «کی؟» «همین حالا» «حالا؟ الان منطقی فکر نمی‌کنی...» «چرا، کاملا منطقی هستم.» «چی می‌گی؟ ساعت نزدیک یازده است! پی‌یر، تو...» «سوزان، روی صحبتم با کلوئه است. گلوئه به من گوش کن. دلم می‌خواد شما را از این‌جا ببرم. موافقی؟» من چیزی نمی‌گویم. «به نظرت ...
بازی دوستانه
بازی دوستانه او همیشه خود را به دور از جمعیت نگه می‌داشت... آنجا، به دور از نرده‌ها، دور از دسترس ما، با نگاهی تب‌دار و دست به سینه، حتی بیشتر از دست به سینه، با دست‌های بسته، قفل شده در هم، گویی سردش بود یا دردی در شکم حس می‌کرد. انگار به خودش می‌چسبید تا نیفتد. او با همه ما روبه‌رو می‌شد، ...
پسری با 35 کیلو امید
پسری با 35 کیلو امید مادرم گریه می‌کند و پدرم به من بد و بی‌راه می‌گوید یا برعکس، مادرم به من بد و بی‌راه می‌گوید و پدرم چیزی نمی‌گوید. در چنین شرایطی به آن‌ها چه می‌توانم بگویم؟ هیچ. نمی‌توانم چیزی بگویم چون همین که دهانم را باز کنم همه چیز بدتر می‌شود. آن‌ها مثل طوطی فقط یک جمله را تکرار می‌کنند: درس بخون! درس بخون! ...
مشاهده تمام رمان های آنا گاوالدا
مجموعه‌ها