مجموعه داستان خارجی

اورلیا پاریس (مجموعه داستان کوتاه)

(Aurelia Paris)

شب سر رسیده است. اکنون دیگر کلمات نوشته شده را نمی‌بینم. دیگر هیچ چیز نمی‌بینم مگر دست بی‌حرکتم که از نوشتن برای‌تان بازمانده است. اما زیر شیشه پنجره هنوز آسمان آبی است. رنگ آبی چشمان اورلیا باید تیره‌تر شده باشد. می‌دانید، به خصوص در شب. آن روزها چشمانش رنگش را از دست می‌داد تا بتواند به تاریکی زلال و بی‌انتهایی دست پیدا کند. نام من اورلیا اشتاینر است. در پاریس زندگی می‌کنم و پدر و مادرم در همین‌جا معلم‌اند. هجده سال دارم. می‌نویسم.

نی
9789641855071
۱۳۹۶
۱۰۲ صفحه
۲۳۲ مشاهده
۰ نقل قول
مارگریت دوراس
صفحه نویسنده مارگریت دوراس
۲۵ رمان مارگریت دوراس با نام کامل مارگریت ژرمن ماری دونادیو نویسنده و فیلمساز فرانسوی است. برخی از منتقدان ادبی لقب «بانوی داستان‌نویسی مدرن» را به او داده‌اند. دوراس در ۴ آوریل ۱۹۱۴ در خانواده‌ای فرانسوی در ویتنام جنوبی زاده شد و پس از دبیرستان برای ادامه تحصیل در رشته علوم سیاسی به دانشگاه سوربن در فرانسه رفت اما به نویسندگی روی آورد. مدتی نیز به عضویت حزب کمونیست فرانسه درآمد و بعد از آن جدا شد. دوراس در ۳ مارس سال ۱۹۹۶ ...
دیگر رمان‌های مارگریت دوراس
درد
درد در برزخ تب، زن را می‌بینم. سه روز به اتفاق خیلی‌های دیگر در صف کوچه‌‌ سوسه انتظار کشیده است. بیست ساله است، با شکمی بر آمده از اندام. برای آدم تیرباران‌شده‌ای آمده بود آنجا، برای شوهرش. ورقه‌ای به دستش رسیده بود برای تحویل خرت و پرت‌های شوهر و آمده بود آنجا. هول به جان بود هنوز. بیست و چهار ساعت ...
باغ گذر
باغ گذر خیلی وقت‌ها از مجلس رقص شنبه‌ها که می‌آیم بیرون، گریه‌ام می‌گیرد، مثل اینکه گفتم برایتان. خب، مگر می‌شود مردی را وادار کرد که خاطر آدم را بخواهد؟ عشق وادار کردنی نیست. شاید همین به قول شما تنگ‌خلقی باعث شده که از چشم مردها دختر پسندیده‌ای به نظر نیایم. این تنگ‌خلقی نحسی است، چطور ممکن است نظر جلب کند؟
گفتا که خراب اولی
گفتا که خراب اولی در بین آثار دوراس گفتا که خراب اولی عجیب‌ترین است، به مراسمی می‌ماند که ما از رسم و اصول آن بی‌اطلاعیم اما مراتبش را با مسحوری دنبال می‌کنیم. درون‌مایه کتاب، همان‌طور که از عنوان آن مستفاد می‌شود، خرابی است، و این خرابی یک‌سره تحمیلی است. با این توضیح که خرابی در این‌جا بری از خشونت و خصم و شورش است ...
درد
درد جلو شومینه، تلفن دم دستم است. سمت راست، دری که به سالن و راهرو باز می‌شود؛ و در انتهای راهرو، در ورودی. او ممکن است یکراست بیاید و زنگ ورودی را بزند. «کی است؟» و بگوید «منم.» و یا به محض ورود به دایره ترانزیت تلفن بکند: «من برگشته‌ام، و حالا برای انجام برخی تشریفات در هتل لوتسیا هستم.» از ...
مشاهده تمام رمان های مارگریت دوراس
مجموعه‌ها