عطر گل یاس اولین نشانه بود: یک زن. سر میز همیشگیام نشسته بودم که آمد و سر میز کناری نشست. فهمیدم تنهاست چون صندلی روبرویش تکان نخورد و کسی با او حرفی نزد. کمی از قهوهام، نوشیدم. اگر اوضاع رو به راه باشد، میتوانم فنجان را بلند کنم، جرعهای از نوشیدنی داخل آن را بنوشم و فنجان را طوری سر جایش برگردانم که حتی مشتری میز بغلی هم نتواند حدس بزند من نابینا هستم. برایم جالب است که ببینم دیگران چقدر فریب رفتار عادی مرا میخورند. باور کنید وقتی متوجه میشوند خیلی زود قضیه را لو میدهند. بعضیها زیر لب چیزی میگویند، عدهای شاید سرشان را تکان میدهند یا با دست به طرف من اشاره میکنند. بعضیها بیشتر دقت میکنند و گروهی دیگر دستپاچه میشوند و حرفی نمیزنند. بله، من تمام این واکنشها را احساس میکنم.