قدرتی که به من داده شده، چه به صورت تیغه تیز تبر باشه یا نیش دشنهای در تاریکی شب و یا طناب نرمی که دور گردن متهم حلقه میکنم، تنها بخش کوچکیست از قدرت بیکران کسانی که روی این زمین به حقوق مردم تجاوز میکنند. همه خشونتها یک منشا دارند و قدرت من هم از جانب صاحبان اصلی قدرت به من واگذار شده: وقتی من آدم میکشم، در واقع آنها هستند که به دست من کشتار میکنند، آنها آن بالا هستند و من این پایین. آنها با قدرت خود دنیا را به گردش درمیارن و من محور ساکنی هستم که چرخ مهیب قدرت آنها روی آن به حرکت درمیاد. این شقاوت آنهاست که در دستهای خونآلود من شکل نهایی خودش را پیدا میکنه. به خاطر پلیدی آنهاست که من اینجا هستم، و حالا که توی نور شبانه این چراغ روبروی قربانی خودم نشستهام و زیر پالتوی کهنهام دشنه را توی مشتم فشار میدم، همه مرا تحقیر میکنند، چرا که بار ننگ و رسوایی از دوش ستمکاران عالم برداشته شده و روی دوش من گذاشته شده تا آن را با خود حمل کنم...