رمان ایرانی

کاپوزی

بارها گفته‌ام که داستان‌خوان‌های ایرانی کم‌حوصله‌اند و خیلی تند می‌خواهند سر و ته یک کتاب را هم بیاورند. حتی بارها سر این موضوع بحث کردیم که چرا بعضی‌ها به محض خریدن رمانی که مدت‌ها منتظرش بوده‌اند اول صفحه آخرش را می‌خوانند تا بدانند آخر قصه چه می‌شود و بعد می‌روند سراغ صفحه اول.

مرکز
9789642133567
۱۳۹۶
۱۰۴ صفحه
۱۹۰ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های رضا کاظمی
ته چشم‌هاش انگار مرگ دست تکان می‌داد
ته چشم‌هاش انگار مرگ دست تکان می‌داد ... دستت بر سر دخترکی‌ست که در چشم‌های زلال‌اش شرم هست و خنده و شیطنت؛ و نگاه تو به زنی‌ست که روبه‌روی‌ات نشسته، سر به زیر، گل‌های قالی را با انگشت می‌خراشد و نگاه‌ات به اشک‌هایی است که آرام آرام راه پیدا می‌کنند تا جایی که بتوانند قطره قطره بچکند روی گل‌های سرخ خراش خراش، و زن مانع چکیدن‌شان نمی‌شود. ...
کابوس‌های فرامدرن
کابوس‌های فرامدرن ... می‌روم روی یکی از نیمکت‌ها می‌نشینم. برای کتاب و مجله نمی‌نشینم یا برای فکرهایی که ته‌نشین شوند و عابران بیایند و بروند و ماشین‌هایی که همیشه می‌آیند و می‌روند. همیشه که دروغ است، خودم شب‌های زیادی دیده‌ام هیچ ماشینی نبود توی این خیابان یا توی خیلی از خیابان‌ها، حتی اگر این‌جا تهران باشد. تهران است. تهران نیست؟!...
1 سفر 2 لیوان چای آشغال و مسافری که شبیه تو بود
1 سفر 2 لیوان چای آشغال و مسافری که شبیه تو بود گفتم؛ یعنی خواستم بگویم، نمی‌دانم چه ولی هرچه خواستم بگویم نشد؛ حرفم نیامد. جاش سکوت آمد ماسید - لانه کرد توو حنجره‌ام. چندباری گفت: «الو الو. بفرمایید، با کی کار دارید - داشتید؟» حرفی - گفتی نزدم، نتوانستم بزنم. فقط صداش را، تن نرم - مخملی صداش را گوش داده - شنیدم. انگاری برا همین آمده زنگ زده باشم که ...
مشاهده تمام رمان های رضا کاظمی
مجموعه‌ها