رمان ایرانی

آب‌نبات پسته‌ای

آریشگر چنان موهایم را ماشین می‌کرد که انگار در دید او لذتی که در کچل کردن دیگران هست، در انتقام گرفتن نیست. کارش که تمام شد به این نتیجه رسیدم که متاسفانه جمجمه بچه حلال‌زاده به دایی‌اش می‌رود. احساس کردم این آه دایی است که مرا گرفته! به «دامبو» شدن او خندیدم؛ اما حالا خودم شبیه «جیمبو» شده بودم. احتمالا موقع عروسی ملیحه، قوم و خویش‌های طرف داماد با دیدن من و دایی فکر می‌کنند با دار و دسته «نخستین‌ها» وصلت کرده‌اند.

9786005225785
۱۳۹۵
۳۵۲ صفحه
۹۶ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های مهرداد صدقی
آبنبات دارچینی
آبنبات دارچینی آقا جان جلوی همه شلوارش را درآورد. البته یک بیرجامه زیر آن پوشیده بود و جورابش را روی پاچه‌های بیرجامه کشیده بود. شلوارش را همین دو دقیقه پیش پوشیده بود. نمی‌دانستم دیدن همین «صحنه» ساده بعدها سرنوشتم را عوض خواهد کرد.
تعلیمات غیر اجتماعی (مجموعه طنز)
تعلیمات غیر اجتماعی (مجموعه طنز) آقای هاشمی که تازه جریمه شده بود، برای اینکه خودش را راضی کند، مدام می‌گفت: «حتما خیری در این جریمه بوده... اصلا این جریمه‌های رانندگی نباشد کسی قوانین را رعایت نمی‌کند... دستشان درد نکند، اتفاقا خیلی خوب شد...» اما هر پنج دقیقه یک‌بار با یادآوری مبلغ جریمه دوباره عصبانی می‌شد. با خود فکر می‌کرد با آن پول چه کارها که ...
آبنبات نارگیلی
آبنبات نارگیلی ناگفته نماند ابی، با این همه خلوص نیت و پرهیز از هرگونه ارتباط با دخترهای دانشگاه، حتی در حد نگاه یا سلام، چیزهایی درباره تصوراتش از بهشت و انگیزه‌اش برای حضور در آنجا می‌گفت که اگر حوری‌ها می‌شنیدند, از دستش به اتوبوس ما در [جهنم] پناه می آوردند.
آخرین نشان مردی
آخرین نشان مردی همه‌چیز از همان ماجرای چند روز پیش شروع شد. دختر خانمی که ما اصلا نجاتش ندادیم اما دوست داشت ما را قهرمان بداند، اسمش آتنا بود و از مامان شماره گرفته بود. دو روز پیش مادر آتنا تماس گرفت و از مامان تشکر کرد. مامان هم مدام لابه‌لای حرف‌هایش چشمکی به من می‌زد و می‌گفت: «راستش ما که کاری نکردیم؛ ...
مشاهده تمام رمان های مهرداد صدقی
مجموعه‌ها