آقای هاشمی که تازه جریمه شده بود، برای اینکه خودش را راضی کند، مدام میگفت: «حتما خیری در این جریمه بوده... اصلا این جریمههای رانندگی نباشد کسی قوانین را رعایت نمیکند... دستشان درد نکند، اتفاقا خیلی خوب شد...» اما هر پنج دقیقه یکبار با یادآوری مبلغ جریمه دوباره عصبانی میشد. با خود فکر میکرد با آن پول چه کارها که نمیتوانست بکند: میتوانست برای همسرش یک شمش طلا در ابعاد نانو بخرد. میتوانست در بهترین نقاط شمال، چند میلیمتر زمین بخرد و در آنجا یک دانه برنج بکارد و به زراعت بپردازد. میتوانست برود برج میلاد و به بستی روکشطلا، فقط یک لیس بزند و برگردد. میتوانست...