سارا گفت: این عکس رو دیدین! مهرداد گفت: از کجا آوردیش؟ سارا گفت: یکی از بچهها که برادرش توی جنگ بوده... عکسهای دیدنی داشت، یه چیزی توی این پوتینهاست... انگار آدم خود اون سربازها رو داره میبینه. شیدا دفترچه طراحیاش را گذاشت روی میز و گفت: ببینم! سرش را جلو کشید و گفت: اووو... این همه پوتین! ...