مجموعه داستان داخلی

روی خط چشم

پیمان هوشمندزاده در مقام داستان‌نویس تجربه‌هایی خاص و جدی ‌داشته است. او بعدِ اقبالِ گسترده‏ مجموعه ‌داستانِ ها‌ کردن در میانه‌ی دهه‌ هشتاد، چند کتابِ دیگر نیز منتشر کرد که هر کدام به نوعی امتدادِ مسیری بودند که او در ها‌ کردن پی‌ریزی کرده بود. جدیدترین مجموعه ‌داستانِ او، روی خطِ چشم، شاملِ ده داستانِ کوتاه است که از منظرِ ساختاری به‏ هم وابستگی دارند اما مستقل از هم خوانده می‌شوند. در داستان‌های این کتاب جهانِ مرموز طنزآلود هوشمندزاده در رابطه با انسان و اشیا و مهم‌تر از همه در ایجازِ زبانی‌اش آشکار می‏شو‌د. در هر داستان امری به‏ ظاهر پیش ‏پا افتاده کلِ متن را به تسخیرِ خود درمی‌آورد و موجب حرکتِ انسانش می‌شود به سوی نوعی مینیمالیسم در زندگی، مینیمالیسمی که در اعماقش جریانِ ممتدِ زیستن با بحران دست‏ و پنجه نرم می‌کند و طنینِ آرام و درعین‏حال مؤثرش به آهستگی به گوش مخاطبِ هوشمندزاده می‌رسد. هر کدامِ این ده داستان درون‌مایه‏ای بکر دارد که از ذهنِ نقیضه‌سازِ نویسنده‌اش برآمده‌ است، درون‌مایه‌‏ای که در‌ش خونسردی راوی موج می‌زند و نیشخندش به جهان و ماجراهایش. و این شاید بزرگ‌ترین نفرینِ هوشمندزاده‌ نویسنده است؛ پوزخندی که انگار بر جهانِ او ترسیم شده و مخاطبش را نشانه رفته است.

چشمه
9786002298607
۱۳۹۶
۱۰۴ صفحه
۲۵۰ مشاهده
۰ نقل قول
پیمان هوشمندزاده
صفحه نویسنده پیمان هوشمندزاده
۶ رمان پیمان هوشمندزاده (۱۳۴۸-تهران) عکاس و نویسنده ایرانی است. او چند کتاب نوشته‌است و در زمینه عکاسی برنده جایزه‌های گوناگون شده و نمایشگاه‌های گروهی و انفرادی بسیاری در تهران، بلژیک، دانمارک ، یونان، لبنان، برلین، استرالیا، گرجستان ، کویت، نیویورک، پاریس برگزار کرده‌است.

:کتاب‌شناسی

-شاخ، مجموعه داستان پیوسته، نشر چشمه، ۱۳۸۸
-کتاب 100، مجموعه عکس‌ها، نشر ماه‌ریز، ۱۳۸۸
-ها کردن، مجموعه داستان، نشر چشمه، ۱۳۸۶
-حذف به قرینه مستی نوشته‌های کوتاه (۱۰۰ نسخه دست نویس) ، تهران۱۳۸۳
-وقت ...
دیگر رمان‌های پیمان هوشمندزاده
شاخ (مجموعه داستان پیوسته)
شاخ (مجموعه داستان پیوسته) بی‌سیم‌چی آن‌طرف خطی‌ها بود. نامردها بی‌سیم‌چی زن داشتند. عوضش ما با عکس خواننده‌ها حال می‌کردیم. آن هم عکسی که توی شش‌تا سوراخ قایمش کرده بودیم. عربی بلد نبودیم ولی دختره خوب فارسی حرف می‌زد. صدای خوبی هم داشت. سیا می‌مرد برای صداش! یک ناز با مزه‌ای توی صداش بود که بیشتر به ایرانی‌ها می‌زد تا به عرب‌های کت و کلفت. تازه ...
وقت گل نی
وقت گل نی بعد با صدای بلند پرسید: 10 و 10؟ خانوم اجازه؟ انگشنام. پدر داد زد: انگشتات؟ مادر که انگشت‌هایش رنگ سبزی گرفته بود گفت: سبز شده، سبزی باغچمونه. معلم گفت : دیدین!‌ سبز شده، حالا باید چی‌کار کنیم؟ مابگیم؟ بگو پسرم.
ها کردن
ها کردن بعضی چیزها می‌رود توی مخم، مثلا همین بوی کباب. این که همسایه‌ها بوی کباب راه می‌اندازند، به خاطر این نیست که روی مخم کار کنند. همین‌طوری نمی‌گویم، روی این جریان فکر کرده‌ام. نه، نیست. مگر مردم بی‌کارند؟ اگر بود شک نداشتم که دیوانه‌ام، ولی به خاطر بوی کباب هم که نمی‌شود از کسی شکایت کرد. بروم بگویم بنده‌های خدا توی ...
لذتی که حرفش بود
لذتی که حرفش بود لذتی که حرفش بود مجموعه‌ای‌ست از ناب‌ترین تجربه‌های به ظاهر پیش پا افتاده و هرروزه‌ی ما. مجموعه‌ای از بدیهیات، آن‌قدر که کمتر کسی به‌شان فکر می‌کند. پیمان هوشمندزاده و منطق روایی ساده و روانش، کولاژوار قطعاتی از مشاهدات هر انسانی را از پیرامونش و خاطراتش کنار هم چیده، جوری که برای خواننده چاره‌ای جز حیرت کردن نمی‌ماند...
مشاهده تمام رمان های پیمان هوشمندزاده
مجموعه‌ها