علمی تخیلی

دیدار قطعه گم‌شده با دایره کامل

(The missing piece meets the big)

قطعه گم‌شده تنها نشسته بود... منتظر کسی بود که بیاید و او را با خود به جایی ببرد بعضی‌ها مناسب بودند... ولی نمی‌توانستند قل بخورند دیگران می‌توانستند قل بخورند ولی نامناسب بودند

گل آفتاب
9789645599292
۱۳۹۱
۴۴ صفحه
۶۳۷ مشاهده
۰ نقل قول
شل سیلوراستاین
صفحه نویسنده شل سیلوراستاین
۵۳ رمان شل سیلورستاین با نام کامل شلدون آلن سیلورستاین شاعر، نویسنده، کاریکاتوریست و خواننده آمریکایی در ۲۵ سپتامبر ۱۹۳۰ در شیکاگو متولد شدو در ۱۰ مه ۱۹۹۹ بر اثر حمله قلبی درگذشت. وی در سال ۱۹۵۰ در ارتش آمریکا به خدمت فرا خوانده شد و از همان زمان کار نقاشی کارتونی را برای برخی از مجلات مثل استریپس، استارس، پاسیفیک آغاز کرد. سیلورستاین از کودکی استعداد ذاتی خاصی در نقاشی و نوشتن داشت. خودش بعدها در جایی می‌نویسد که این دو کار ...
دیگر رمان‌های شل سیلوراستاین
دنیای دیوانه دیوانه شل سیلوراستاین
دنیای دیوانه دیوانه شل سیلوراستاین شل سیلور استاین سال 1932 در شیکاگو، ایالت ایلی‌نوی آمریکا،‌ متولد شد. عمده شهرت وی برای شعرهایش در ادبیات کودک و نوجوان است. هرچند در زمینه‌های کاریکاتور، آهنگ‌سازی، ترانه‌سرایی، نوازندگی و نمایش‌نامه‌نویسی نیز کار کرده است. آثار سیلور استاین از مرز ادبیات کودک و نوجوان فراتر می‌رود. او خود می‌گوید: «امیدوارم مردم در هر سنی چیزی را در کتاب‌هایم بیابند تا با ...
غلط کردم
غلط کردم کلاه من. بعضی‌ها کلاه بره سر می‌گذارند، بعضی‌ها کلاه سیلندر. بعضی‌ها کلاه شاپو دوست دارند. بعضی‌ها کلاه کپی، با لبه‌های برگشته. بعضی‌ها دوست دارند عرق‌چین به سر بگذارند. بعضی‌ها کلاه‌هایی از نوع دیگر. بعضی کلاه منقار اردکی و بعضی کلاه میکی‌موسی. اما نمی‌دانم چرا هر وقت کلاهم را بر سر می‌گذارم، همان موقع همه‌کس و همه‌چیز ناپدید می‌شود؟
چراغی در زیر شیروانی
چراغی در زیر شیروانی
درخت بخشنده
درخت بخشنده پسر گفت: من دیگر به چندان چیز زیادی نیاز ندارم بسیار خسته‌ام. تنها جایی برای نشستن و آسایش می خواهم همین. خیلی خوب و تا آنجا که می‌توانست خود را به فراز کشید. بسیار خوب، کنده کهن‌سال به درد نشستن و تن‌آسایی که می‌خورد. بیا پسر، بیا بر آن نشین، و استراحت کن.
من و دوست غولم
من و دوست غولم عمویم گفت: "چه جوری به مدرسه می‌روی؟" گفتم: " با اتوبوس" پوزخندی زد و گفت: "من وقتی هم‌سن تو بودم، ده کیلومتر پیاده می‌رفتم." عمویم گفت: " چقدر بار را می‌توانی بلند کنی؟" گفتم : " یک گونی برنج" پوزخندی زد و گفت: " من وقتی هم‌سن تو بودم، یک گاری را به حرکت در می‌آوردم و یک گوساله را بلند می‌کردم." عمویم گفت: " تا حالا چند ...
مشاهده تمام رمان های شل سیلوراستاین
مجموعه‌ها