رمان ایرانی

لبه آب

سوری با شنیدن صدای شلیک، از جا پرید و دوید طرف در هال. فرهاد به سرعت بلند شد و خودش را رساند به سوری و دست سوری را گرفت و کشید طرف خودش و او را از در دور کرد. سوری تقلا کرد دستش را از دست فرهاد بکشد بیرون و برود طرف در، ولی نتوانست. با التماس به فرهاد نگاه کرد و گفت: شاید الیاس خودمان باشه.

9789643379360
۱۳۹۶
۱۲۰ صفحه
۱۲۶ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های هادی خورشاهیان
تا صدای رباب پای قطار
تا صدای رباب پای قطار
بر ریل‌های برزخ
بر ریل‌های برزخ «بر ریل‌های برزخ» چند روایت از آدم‌هایی است که در لایه‌های مختلف یک جهان زندگی می‌کنند. جهان آن‌ها اگر چه با هم متفاوت است، ولی در ژرف ساخت به هم پیوسته است. بین همه آن‌ها مرزی است که جهان آن‌ها را از هم جدا می‌کند، ولی در واقع همین مرز، نقطه اشتراک همه آن‌هاست. روایت‌های تو در تو و حیرت‌برانگیز، ...
سرهنگ زندان یحیی
سرهنگ زندان یحیی گفتم: «چرا ایشان از بنده شکایت کرده‌اند؟» افسر نگهبان گفت: «چون شما ایشان را تهدید به قتل کرده‌اید.» من با عصبانیت گفتم: «تهدید به قتل همسر، یک چیزی مثل قربان صدقه رفتن است و باد هواست.» افسر نگهبان گفت: «اولا این دو تا موضوع ربطی به هم ندارند. ثانیا خانم ریچاردز همسر شما نیستند، که به قول خودتان مثل قربان ...
برهنه در برهوت
برهنه در برهوت درویش می‌گفت: «دادگاه بعدی هویدا کی است؟» میلاد با تعجب به درویش نگاه کرد و گفت: «هویدا همان اول انقلاب اعدام شد.» درویش چشم‌هایش را تنگ کرد و گفت: «خودم هفته پیش دیدم توی تلویزیون داشت از خودش دفاع می‌کرد.» حیدر گفت: «درویش دست بردار. آن تکرارش بود. مال همان اول انقلاب بود.» درویش لبخندی زد و گفت: «تو از ...
مشاهده تمام رمان های هادی خورشاهیان
مجموعه‌ها