مردها در هر سن و سالی که باشند اخلاقهای عجیب و غریبی دارند. بچه هم که بود همین طوری توی خانه بند نمیشد. شاید به خاطر این است که توی خانه به دنیا نیاورده بودمش. بین راه دو تا روستا به دنیا آمد که رفته بودیم عزای مادر یکی از همسایهها.
برهنه در برهوت
درویش میگفت: «دادگاه بعدی هویدا کی است؟»
میلاد با تعجب به درویش نگاه کرد و گفت: «هویدا همان اول انقلاب اعدام شد.»
درویش چشمهایش را تنگ کرد و گفت: «خودم هفته پیش دیدم توی تلویزیون داشت از خودش دفاع میکرد.»
حیدر گفت: «درویش دست بردار. آن تکرارش بود. مال همان اول انقلاب بود.»
درویش لبخندی زد و گفت: «تو از ...
بر ریلهای برزخ
«بر ریلهای برزخ» چند روایت از آدمهایی است که در لایههای مختلف یک جهان زندگی میکنند. جهان آنها اگر چه با هم متفاوت است، ولی در ژرف ساخت به هم پیوسته است. بین همه آنها مرزی است که جهان آنها را از هم جدا میکند، ولی در واقع همین مرز، نقطه اشتراک همه آنهاست. روایتهای تو در تو و حیرتبرانگیز، ...
لبه آب
سوری با شنیدن صدای شلیک، از جا پرید و دوید طرف در هال. فرهاد به سرعت بلند شد و خودش را رساند به سوری و دست سوری را گرفت و کشید طرف خودش و او را از در دور کرد. سوری تقلا کرد دستش را از دست فرهاد بکشد بیرون و برود طرف در، ولی نتوانست. با التماس به فرهاد ...
سمیرا نرفته است
یادش رفته بود کلاهش را از روی جالباسی بردارد. همهاش تقصیر کلاه لعنتی بود. اگر کلاه را برداشته بود، حتی یک درصد هم احتمال نداشت تا قبل از ساعت هشت شب به خانه برگردد. اگر برنگشته بود نادر را نمیدید که از روی دیوار پرید توی حیاط. اگر نادر را نمیدید، خونش به جوش نمیآمد. اگر خونش به جوش نمیآمد ...