رمان ایرانی

باغ استخوان‌های نمور

«... من یه دوندون لق دارم. گاهی که دلم می‌خواد درد بکشم باهاش بازی می‌کنم و فشارش می‌دم؛ نمی‌دونی چه لذتی داره! دلم می‌خواد با زدنم همین درد رو برگردونی تو چونه‌م. د بزن لاکردار، خجالت نکش! می‌دونم که تو هم به لذت می‌رسی، مردای این جوری زیادن، مردایی که وقتی زناشونو زیر دست و پا می‌گیرن انگار دارن تانگوی یه نفره اجرا می‌کنن.»

نیماژ
9786003673373
۱۳۹۶
۲۴۸ صفحه
۱۶۷ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های احمد آرام
به چشم‌های هم خیره شده بودیم
به چشم‌های هم خیره شده بودیم چشم‌هایش را می‌بندد. نور لرزان چراغ قوه سایه‌ی مژه‌هایش را تا بالای ابروها گسترش می‌دهد، و همچون بیشه‌ای هاشور زده، روی پیشانی‌اش پخش می‌شود. پلک‌های بسته‌اش، با آرامش خاصی دیده می‌شود. به خودم می‌گویم صورتش حالتی دارد که می‌توانم حدس بزنم پشت تاریکی آن پلک‌های بسته چه چیزهایی را می‌بیند، چون گاهی سایه افکار درونی‌اش به پوست صورتش فشار می‌آورد ...
بیدار نشدن در ساعت نمی‌دانم چند
بیدار نشدن در ساعت نمی‌دانم چند خیلی وقته که هردومون دیگه از چیزی نمی‌ترسیم؛ اگه اراده کنیم نمی‌میریم. این رو حس کردی؟ نسل ما کوشش می‌کنه که یه روز از حنجره‌ی ناسورش رد شه؛ حتی اگه صداش مثل قل خوردن سنگریزه باشه.
خانه تلخ
خانه تلخ هما: (وحشت‌زده به همه نگاه می‌کند) چه کسی من رو به این سال‌های عذاب‌دهنده آورد؟ کی‌خسرو: اون ساعت! فرنگیس: ناله‌های من! (سرهنگ سایه به همه پشت کرده و رو به دیوار ایستاده است) هما: (اشاره به سرهنگ سایه) چرا او به همه ما پشت کرده؟ همایون: اون نمی‌خواد به گذشته برگرده. فرنگیس: حالا هم شرم‌زده ست. کی‌خسرو: شرم‌زده ست، چون کار دیگری از دستش ساخته نیست. سرهنگ سایه به ...
کسی ما را به شام دعوت نمی‌کند
کسی ما را به شام دعوت نمی‌کند مجموعه داستان کسی ما را به شام دعوت نمی‌کند، با ابداع مشبک‌هایی تاریک ـ روشن و مجموعه‌ای از تداخل‌ها و نشانه‌ها، مخاطب را به سوی طنزی گزنده پیش می‌برد. این مجموعه از طریق وهمی ناشناخته، همسو با شکلی از دگردیسی، فضایی گروتسک را رقم می‌زند.
مشاهده تمام رمان های احمد آرام
مجموعه‌ها