رمان ایرانی

به چشم‌های هم خیره شده بودیم

چشم‌هایش را می‌بندد. نور لرزان چراغ قوه سایه‌ی مژه‌هایش را تا بالای ابروها گسترش می‌دهد، و همچون بیشه‌ای هاشور زده، روی پیشانی‌اش پخش می‌شود. پلک‌های بسته‌اش، با آرامش خاصی دیده می‌شود. به خودم می‌گویم صورتش حالتی دارد که می‌توانم حدس بزنم پشت تاریکی آن پلک‌های بسته چه چیزهایی را می‌بیند، چون گاهی سایه افکار درونی‌اش به پوست صورتش فشار می‌آورد و حالت‌هایی از درد و رنج.

9786001820175
۱۳۹۰
۱۳۶ صفحه
۶۸۶ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های احمد آرام
مرده‌ای که حالش خوب است
مرده‌ای که حالش خوب است زندگی پدری عیاش اما دوست‌داشتنی در این کتاب روایت می‌شود. داستان آغازی واقع‌گرا دارد اما به تدریج با اساطیر و کابوس‌های سرزمین جنوب در هم می‌آمیزد و حال و هوایی وهم‌آلود و جادویی پیدا می‌کند...
باغ استخوان‌های نمور
باغ استخوان‌های نمور «... من یه دوندون لق دارم. گاهی که دلم می‌خواد درد بکشم باهاش بازی می‌کنم و فشارش می‌دم؛ نمی‌دونی چه لذتی داره! دلم می‌خواد با زدنم همین درد رو برگردونی تو چونه‌م. د بزن لاکردار، خجالت نکش! می‌دونم که تو هم به لذت می‌رسی، مردای این جوری زیادن، مردایی که وقتی زناشونو زیر دست و پا می‌گیرن انگار دارن تانگوی ...
کسی ما را به شام دعوت نمی‌کند
کسی ما را به شام دعوت نمی‌کند مجموعه داستان کسی ما را به شام دعوت نمی‌کند، با ابداع مشبک‌هایی تاریک ـ روشن و مجموعه‌ای از تداخل‌ها و نشانه‌ها، مخاطب را به سوی طنزی گزنده پیش می‌برد. این مجموعه از طریق وهمی ناشناخته، همسو با شکلی از دگردیسی، فضایی گروتسک را رقم می‌زند.
این یارو آنتیگونه
این یارو آنتیگونه کافی شاپ بودابار در تقاطع خیابان مدیسون. در این کافی شاپ سه پرتره نقاشی مدرن از دو زن و یک مرد دیده می‌شود. تابلوها رو به تماشاگران آویخته است و پشت هر تابلو سه نفر (آنتیگونه، ایسمنه و پولی نیکوس) ایستاده‌اند که ما از زانو به پایین آن‌ها را می‌بینیم؛ انگار ادامه زنده آن سه پرتره‌اند. میزهای کافی شاپ در ...
مشاهده تمام رمان های احمد آرام
مجموعه‌ها