از جهتی میشد گفت سفر افتضاحی بوده است. اصلا بیرون نمیرفتند، مگر چند بار که برای پیادهروی در سرمای خشک خیابانهای بالاشهر اوربانا از خانه خارج شدند که آن هم بسیار تند تند راه میرفتند و زود برگشتند. شهر آنقدر خلوت و بیروح بود که کوئنتین حس میکرد در هر لحظه ممکن است زمین دهان باز کند و آنها را بخورد. اما جدا از این موضوع، حسابی خوش گذشت. باعث شد آلیس و کوئنتین به هم نزدیکتر شوند. باعث شد کوئنتین متوجه شود که چرا آلیس آنگونه است. حتی یک بار هم دعوایشان نشد. تازه، پدر و مادر آلیس هم که دقیقا نقطه مخالف آنها بودند، برخلاف انتظار، باعث میشدند کوئنتین و آلیس احساس سرزندگی و عشق کنند...