رمان ایرانی

پاره‌های پاریسی یا پوره پنیر و پروست

حتی روزهایی که خیلی کمتر از بیست سال داشتیم در جستجوی هنر، حقیقت و عشق قدم‌ها زدیم... پا به پا، دست در دست، میان خیابان‌ها، کتاب‌ها، نقاشی‌ها و حرف‌هایی رنگارنگ درباره اسپینوزا، ویتمن یا هگل... از سلسبیل تا چارراه ولی‌عصر، تا پارک ساعی، تا تجریش... من می‌گویم بصیرت ویتمن دیدن راه‌های بی‌شمار جهان است، راه‌هایی که تنها از دل راه‌هایی دیگر سر برمی‌آورند، جاده‌هایی بی‌مقصد، دور و دورتر از جاده همگان... تو می‌گویی اگر هگل را نخوانی میان جزئیات بیهوده همیشه سردرگم می‌شوی، بی‌هیچ درکی از کلیت تاریخ... و او می‌گوید، زندگی راز است، انتخاب توست که رازهای کهنه را برگزینی یا رازهای نو را، بصیرت کهنه را یا بصیرت نو را... صدای قدم‌ها، آتش سیگارها، موسیقی حرف‌ها، خنده‌ها، فریادها و اشک‌ها... و بیست ‌سالگی همچنان بیست ‌ساله است... من بیست ساله‌ام، فرقی نمی‌کند تهران باشد، قزوین یا پاریس... همچنان بیست ‌ساله و آواره کتاب‌ها، عشق‌ها... عشق‌ها، کتاب‌ها... و باز هم کتاب‌ها و عشق‌ها... و سیگارها البته...

روزنه
9789643346614
۱۳۹۷
۱۶۶ صفحه
۱۵۲ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های فرید قدمی
زن‌ها در زندگی من یا دلف معبد دلفی
زن‌ها در زندگی من یا دلف معبد دلفی داشتم با نگاهم رد پسرک را، که داشت توی شلوغی میهمانی گم می‌شد، می‌گرفتم، که دیدم یکی از دخترهای فامیل، یعنی نوه خاله پدرم، بدجوری رفته تو کار من. گفتم این طور که بر و بر نگاه می‌کند، معلوم که به آنی بیاید پیشم و همین‌طور هم شد. آمد. پرسید: «من رو می‌شناسی؟» «شما رو؟ خب، بله، معلومه!» باز پرسید:«پس ...
دومینانت یا مامان اون زنه رو که داره می‌دوئه می‌بینی
دومینانت یا مامان اون زنه رو که داره می‌دوئه می‌بینی نوشتن شاید چیزی است شبیه قدم زدن. از خانه اجاره‌ای‌ات در سلسبیل می‌زنی بیرون که روزنامه‌ای بخری مثلا و ناگهان خود را در خیابان کریم‌خان می‌بینی. انگار بی‌خیال آن‌چه تو می‌خواهی، راه خودشان را رفته‌اند پاها. می‌خواهی زندگی کنی که سر از مرگ درمی‌آوری ناگهان، انگار که راه خودش را می‌رود مردن. می‌خواهی بنویسی، نوشته راه خودش را می‌رود. راه ...
مایا یا قصه آپارتمانی در خیابان کریم‌خان
مایا یا قصه آپارتمانی در خیابان کریم‌خان بوی مرگ حمید رضایی، فوتبالیست خانه‌نشین، مثل بوی ادکلنش خیلی زود توی آپارتمان پیچید. اول از همه پیرمرد روانکاو بود که بو به مشامش خورد. صبح روز جمعه، وقتی از در خانه‌اش در طبقه سوم بیرون آمد، نیم‌ساعتی جلوی در خانه حمید ایستاد اما خبری از او نشد.
مشاهده تمام رمان های فرید قدمی
مجموعه‌ها