بعد از امید
امید دانشجوی ممتاز کلاس استاد، آن قامت بلند و رعنایت چگونه به شاخهای شکسته تبدیل شد که حتی نتوانستی در مقابل استاد از جایت برخیزی. یاس خوشبوی کلاس با استاد حرف بزن و بگو که کدامین اهریمن سرو قامت بلندت را خم کرد و مهر خاموشی و سکوت بر لبانت نهاد...
کارن
کامران و آرش میخوردند و میخندیدند اما دریا نگران و طوفانی بود و آرام و قرار نداشت، او از مرده میترسید، و فکر میکرد که الان درب موزه کوچک خانگی باز میشود و سید نورالدین با آن جثه لاغر و نحیفش وارد اتاق میشود، خواب از سر دریا پریده بود و او از سرما احساس لرز میکرد پس او در ...