رفتهای توی دکان عزیزآقا که تا یادت میآید یک گله جا بود و حالا میبینی انگار گل و گشادتر میزند هر چند هنوز نیمه تاریک است با در و دیواری انگار چرب و دودزده، و جای مخلوط بوهای دبه باز پنیر و تشت شوری گل کلم روی چارپایه سکنج و کاسه سفیدابهای خشکشده بر تاقچه پشت سر عزیزآقا و حنای تازهای که او به سر انگشتها و ریش کوتاه سفیدش زده و قوطی نفتالین که لابد جایی پشت آن کارتنهای مقوایی در تاریکی عمق دکان باز شده و ریخته، بوی دیگری میآید که درست نمیفهمی چیست...