آذر خندید. مهتاب که دل پری داشت، خودش را انداخت روی مبل، سیبی برداشت، گازی به آن زد و با دهان پر ادامه داد: ـ به من میگه باید وکیل مجلس بشم، یکی نیست به خودش بگه، مرد حسابی تو چی میگی دیگه! به نظر من دستش میرسید، نسل هر چی زنه از رو زمین برمیداشت. تقریبا یه کاری در ردیف همون بلایی که هیتلر سر یهودیها آورد، یعنی همهمونو، تو کورههای آدمسوزی، میسوزوند.