کودک و نوجوان

زال و رودابه (قصه‌های تصویری از شاهنامه 3)

زال، دلتنگ و ناراحت بود. اسب خود را زین کرد تا به دشت و صحرا برود و کمی گردش کند. جمعی از بزرگان سپاه را همراه کرد و راه افتاد. آن‌ها رفتند و رفتند. از دشت‌های سبزگذشتند، از کوه‌های بلند گذشتند تا از زابل به کابل رسیدند.

قدیانی
9789645360540
۱۲ صفحه
۶۹ مشاهده
۰ نقل قول
حسین فتاحی
صفحه نویسنده حسین فتاحی
۱۰ رمان شاهرخ مسكوب متولد 1304 شمسی بابل. دوره ابتدائی را در مدرسه علميه پشت مسجد سپه‌سالار تهران گذراند. از كلاس پنجم ابتدائی مطالعه رمان و آثار ادبی را شروع كرد. سپس در اصفهان تحصيل كرد و در سال 1324 به تهران بازگشت و در دانشكده حقوق دانشگاه تهران به تحصيل پرداخت.

نخستين نوشته‌هايش را در سال 1326 با عنوان تفسير اخبار خارجی در روزنامه قيام ايران به چاپ رساند. از سال 1336 به تحقيق در زمينه فرهنگ و ادبيات روی ...
دیگر رمان‌های حسین فتاحی
مثنوی معنوی (قصه‌های شیرین ایرانی 3)
مثنوی معنوی (قصه‌های شیرین ایرانی 3) قصه‌هایی که در این کتاب جمع کرده‌ایم، همه از کتاب مثنوی است. مثنوی، یکی از شاهکارهای شعر و ادبیات فارسی است و قصه‌ها و حکایت‌های زیادی در آن آمده است. برای شما در این کتاب قصه‌ها را به زبان ساده و از شعر به زبان نثر روان برگردانده‌ایم تا شما راحت‌تر آن را بخوانید و معنی آن‌ها را بهتر بفهمید.
اکوان دیو (قصه‌های تصویری از شاهنامه 4)
اکوان دیو (قصه‌های تصویری از شاهنامه 4) در زمان‌های خیلی قدیم، پادشاهی بود که با همه شاهان دیگر فرق داشت. شاهان دیگر به فکر خودشان بودند، اما او به فکر مردم بود. شاهان دیگر ظالم بودند، اما او مهربان بود و مردم را دوست می‌داشت و زحمت می‌کشید تا مردو راحت زندگی کنند. این پادشاه، کیسخرو، پسر سیاوش بود.
سوگ سیاوش
سوگ سیاوش ایرانی‌ها و تورانی‌ها سال‌هاست که با هم جنگ دارند. می‌ترسم او در اینجا افرادی را دور خود جمع کند و به ما حمله کند. پیران گفت: «ای شاه! می‌دانی که کاووس پیر است. اگر سیاوش نزد پدرش می‌ماند، خیلی زود به جای او شاه می‌شد. اما سیاوش تخت شاهی را رها کرد و عهد و پیمانش را زیر پا نگذاشت.
رستم و اسفندیار (قصه‌های تصویری از شاهنامه 5)
رستم و اسفندیار (قصه‌های تصویری از شاهنامه 5) در زمان‌های قدیم، پهلوانی بود به نام اسفدیار. اسفندیار پهلوانی شجاع ورویین‌تن بود؛ یعنی هیچ سلاحی تنش را زخمی نمی‌کرد. اگر شمشیر به بدنش می‌خورد، تن او زخمی نمی‌شد. اگر تیری به او می‌خورد، تیر در بدنش فرو نمی‌رفت. به هیمن خاطر، اسفندیار در همه جنگ‌ها پیروز می‌شد و با هر پهلوانی که می‌جنگید، او را شکست می‌داد.
فصل کبوتر
فصل کبوتر حجت منتظر رسیدن غروب ماند. بعدازظهر آن روز انگار چند سال طول کشید. می‌خواست ببیند که آیا باز هم او را تعقیب می‌کنند یا نه؟ می‌خواست ببیند موسس و اوس محمود در تعقیب او چقدر نقش دارند. غروب که شد، وسایلش را جمع کرد و راه افتاد. حالا بهتر می‌توانست بفهمد که کی دنبالش می‌آید، هوشنگ یا شخص دیگری! کمی که ...
مشاهده تمام رمان های حسین فتاحی
مجموعه‌ها