زال، دلتنگ و ناراحت بود. اسب خود را زین کرد تا به دشت و صحرا برود و کمی گردش کند. جمعی از بزرگان سپاه را همراه کرد و راه افتاد. آنها رفتند و رفتند. از دشتهای سبزگذشتند، از کوههای بلند گذشتند تا از زابل به کابل رسیدند.
۱۰ رمان
شاهرخ مسكوب متولد 1304 شمسی بابل. دوره ابتدائی را در مدرسه علميه پشت مسجد سپهسالار تهران گذراند. از كلاس پنجم ابتدائی مطالعه رمان و آثار ادبی را شروع كرد. سپس در اصفهان تحصيل كرد و در سال 1324 به تهران بازگشت و در دانشكده حقوق دانشگاه تهران به تحصيل پرداخت.
نخستين نوشتههايش را در سال 1326 با عنوان تفسير اخبار خارجی در روزنامه قيام ايران به چاپ رساند. از سال 1336 به تحقيق در زمينه فرهنگ و ادبيات روی ...
فصل کبوتر
حجت منتظر رسیدن غروب ماند. بعدازظهر آن روز انگار چند سال طول کشید. میخواست ببیند که آیا باز هم او را تعقیب میکنند یا نه؟ میخواست ببیند موسس و اوس محمود در تعقیب او چقدر نقش دارند.
غروب که شد، وسایلش را جمع کرد و راه افتاد. حالا بهتر میتوانست بفهمد که کی دنبالش میآید، هوشنگ یا شخص دیگری! کمی که ...
رستم و اسفندیار (قصههای تصویری از شاهنامه 5)
در زمانهای قدیم، پهلوانی بود به نام اسفدیار. اسفندیار پهلوانی شجاع ورویینتن بود؛ یعنی هیچ سلاحی تنش را زخمی نمیکرد. اگر شمشیر به بدنش میخورد، تن او زخمی نمیشد. اگر تیری به او میخورد، تیر در بدنش فرو نمیرفت. به هیمن خاطر، اسفندیار در همه جنگها پیروز میشد و با هر پهلوانی که میجنگید، او را شکست میداد.
پسران جزیره
جنگ است و رحمان که پسر بچه سیزده سالهای است، جز مادربزرگش، کسی را ندارد. اما دشمن، مادربزرگ را به اسیری برده است. رحمان جای مادربزرگ را پیدا میکند. او آشنا به منطقه جنگی است. خودش در منطقه حضور دارد و میجنگد. به کمک یکی از دوستانش به طرف مرز حرکت میکند. اما منطقه در دست دشمن است و سربازهایش ...
ضحاک و کاوه آهنگر (قصههای تصویری از شاهنامه 1)
سرزمینی بود، شاد و خرم، با دشتهای سبز، چشمههایی پر آب، درختهایی تناور و مردمی خوب و شجاع. آن سرزمین، همسایه ایران بود.
در آن سرزمین، شاهی به نام مرداس حکومت میکرد، با مردم کشورش خوب و مهربان بود. او حتی پرندهها و چرندها را دوست داشت. مرداس هزار اسب، هزار شتر و هزار گوسفند داشت.