کودک و نوجوان

اکوان دیو (قصه‌های تصویری از شاهنامه 4)

در زمان‌های خیلی قدیم، پادشاهی بود که با همه شاهان دیگر فرق داشت. شاهان دیگر به فکر خودشان بودند، اما او به فکر مردم بود. شاهان دیگر ظالم بودند، اما او مهربان بود و مردم را دوست می‌داشت و زحمت می‌کشید تا مردو راحت زندگی کنند. این پادشاه، کیسخرو، پسر سیاوش بود.

قدیانی
9789645360557
۱۲ صفحه
۹۱ مشاهده
۰ نقل قول
حسین فتاحی
صفحه نویسنده حسین فتاحی
۱۰ رمان شاهرخ مسكوب متولد 1304 شمسی بابل. دوره ابتدائی را در مدرسه علميه پشت مسجد سپه‌سالار تهران گذراند. از كلاس پنجم ابتدائی مطالعه رمان و آثار ادبی را شروع كرد. سپس در اصفهان تحصيل كرد و در سال 1324 به تهران بازگشت و در دانشكده حقوق دانشگاه تهران به تحصيل پرداخت.

نخستين نوشته‌هايش را در سال 1326 با عنوان تفسير اخبار خارجی در روزنامه قيام ايران به چاپ رساند. از سال 1336 به تحقيق در زمينه فرهنگ و ادبيات روی ...
دیگر رمان‌های حسین فتاحی
سوگ سیاوش
سوگ سیاوش ایرانی‌ها و تورانی‌ها سال‌هاست که با هم جنگ دارند. می‌ترسم او در اینجا افرادی را دور خود جمع کند و به ما حمله کند. پیران گفت: «ای شاه! می‌دانی که کاووس پیر است. اگر سیاوش نزد پدرش می‌ماند، خیلی زود به جای او شاه می‌شد. اما سیاوش تخت شاهی را رها کرد و عهد و پیمانش را زیر پا نگذاشت.
کیخسرو (قصه‌های تصویری از شاهنامه 11)
کیخسرو (قصه‌های تصویری از شاهنامه 11) روزی، روزگاری، شاهزاده‌ای بود به نام سیاوش. سیاوش آن‌قدر از پدرش بدی دید که به سرزمین توران رفت؛ جایی که شاه آنجا دشمن ایرانی‌ها بود. اما افراسیاب، شاه توران، آن‌قدر از جوانمردی و شجاعت و هنرمندی سیاوش خوشش آمد که شیفته او شد و از سیاوش خواست در توران بماند. شاه توران دخترش فرنگیس را به همسری سیاوش در آورد ...
ضحاک و کاوه آهنگر (قصه‌های تصویری از شاهنامه 1)
ضحاک و کاوه آهنگر (قصه‌های تصویری از شاهنامه 1) سرزمینی بود، شاد و خرم، با دشت‌های سبز، چشمه‌هایی پر آب، درخت‌هایی تناور و مردمی خوب و شجاع. آن سرزمین، همسایه ایران بود. در آن سرزمین، شاهی به نام مرداس حکومت می‌کرد، با مردم کشورش خوب و مهربان بود. او حتی پرنده‌ها و چرند‌ها را دوست داشت. مرداس هزار اسب، هزار شتر و هزار گوسفند داشت.
رستم و اسفندیار (قصه‌های تصویری از شاهنامه 5)
رستم و اسفندیار (قصه‌های تصویری از شاهنامه 5) در زمان‌های قدیم، پهلوانی بود به نام اسفدیار. اسفندیار پهلوانی شجاع ورویین‌تن بود؛ یعنی هیچ سلاحی تنش را زخمی نمی‌کرد. اگر شمشیر به بدنش می‌خورد، تن او زخمی نمی‌شد. اگر تیری به او می‌خورد، تیر در بدنش فرو نمی‌رفت. به هیمن خاطر، اسفندیار در همه جنگ‌ها پیروز می‌شد و با هر پهلوانی که می‌جنگید، او را شکست می‌داد.
مشاهده تمام رمان های حسین فتاحی
مجموعه‌ها