۲۲ رمان
از ویکی پدیای فارسی احمد شاملو، الف. بامداد یا الف. صبح (۲۱ آذر ۱۳۰۴ - ۲ مرداد ۱۳۷۹)، شاعر، نویسنده، روزنامهنگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگنویس ایرانی و از بنیانگذاران و دبیران کانون نویسندگان ایران در پیش و پس از انقلاب بود. شاملو تحصیلات کلاسیک نامرتبی داشت؛ زیرا پدرش افسر ارتش بود و پیوسته از این شهر به آن شهر اعزام میشد و از همین روی، خانواده اش هرگز نتوانستند برای مدتی طولانی جایی ماندگار شوند. زندانی شدنش در سال ۱۳۲۲ ...
77 شعر از احمد شاملو
آنگاه بانوی پرغرور عشق خود را دیدم.
در آستانه پر نیلوفر،
که به آسمان بارانی میاندیشید.
و آنگاه بانوی پرغرور عشق خود را دیدم.
در آستانه پر نیلوفر باران،
که پیرهناش دستخوش بادی شوخ بود.
و آنگاه بانوی پرغرور باران را.
در آستانه نیلوفرها،
که از سفر دشوار آسمان باز میآمد.
خروس زری پیرهن پری
آتیش یه جونت بزنه.
به خون و مونت بزنه!
با پیشی زشت بیحیا.
آتیش به جون گرفتهها!
نقطه رو رحمتم شدین.
اسباب زحمتم شدین...
افسانههای کوچک چینی
در قلمرو پادشاهی سونگ، روزی روستایی مردی به هنگام کار در کشتزار خرگوشی را دید که هراسان از صدای خنده پای او به شتاب تیری از پس بوتهیی برجست به درخت گشن برخورد گردناش بشکست و بر جای سرد شد. از آن روز باز، روستایی نادان هر بامداد به کشتزار رفته زیر درخت بر زمین مینشست و زانو در ...
ملکه سایهها
یکی بود یکی نبود.
روزی روزگاری، زیر این آسمان کبود، خواهر و برادری بودند که به خوبی و خوشی با هم زندگی میکردند. روزها برادر میرفت کار میکرد و پول در میآورد، و خواهر توی خانه میماند و به کارهای خانهداریاش میرسید.
یک روز که آن دو تا کنار هم جلو پنجره نشسته بودند و پرواز کبوترها را توی آسمان تماشا میکردند، ...
قصه 7 کلاغون
یکی بود. یکی نبود
1 مردی بود که 7 تا پسر داشت. خانهای هم داشت سر یک تپه نزدیک 1 چشمه. از برکت کشت و کاری که میکرد، با زن و هفت پسرش عمری میگذراند وخوشبخت بود. تا اینکه زد خدا بهاش دختری هم داد. اما دختری چنان ضعیف و ریزه و میزه، که آدم با چشمهای خود میدید باورش نمیآمد...