کودک بر سر صخره بی حرکت ایستاد. به افق خیره شد. کسی را به کمک نطلبید. شکایتی هم نکرد. ضربت غیر منتظره بود ولی سخنی نگفت. در کشتی نیز به همان گونه سکوت برقرار شد. بین کودک و سرنشینان کشی کلمهای هم به عنوان خداحافظی رد و بدل نشد. گوئی دو طرف توافق کردهاند بر سر صخره میخکوب سده و دور شدن کشتی مینگریست. آب دریا که بر اثر مد، بالا آمده پاهای او را نمناک ساخت گوئی میفهمید. چه میفهمید؟ جواب مبهم بود.