رمان خارجی

چون عاشق نفرت از منی 1 (افسانه‌های پریان)

(Because you love hate me)

نجات دنیا را بگذارید بماند برای قهرمانان... آخر اشرار چیزی نمی‌خواهند جز حکمرانی بر جهان. سیزده نفر از نویسندگان مطرح و مشهور دنیا گرد هم آمده‌اند و با سیزده نفر از چهره‌های محبوب یوتیوب که راجع‌به کتاب ویدیو می‌گذارند، گروهی تشکیل داده‌اند. هدف‌شان این بوده که داستان‌های معروف را از منظر شخصیت‌های شرور ماجرا تعریف کنند. شخصیت‌های شروری که مردم اغلب اهداف و مقاصدشان را اشتباه متوجه شده‌اند. نتیجه‌‌ی تلاش این گروه، شده کتاب حاضر که مجموعه‌داستانی است بسیار منحصربه‌فرد مخصوص مخاطبان نوجوان. داستان‌های این کتاب همگی روایتی نامتعارف و عجیب‌وغریب دارند از پشت‌پرده‌ی داستان‌های و شخصیت‌های معروفی مانند مدوسا، شرلوک هلمز و جک و لوبیای سحرآمیز. در این داستان‌هاست که می‌فهمیم چرا شخصیت‌های شرور می‌خواسته‌اند انتقام بگیرند، سر به طغیان می‌گذاشته‌اند یا خشونت خود را بر سر دیگران خالی می‌کرده‌اند... همچنین می‌فهمیم که چه درد و اندوهی در قلب‌های شکسته‌شان خانه داشته که به آن‌ها انگیزه‌ می‌داده دست به چنین کارهایی بزنند. با خواندن این کتاب، هیچ‌کدام از داستان‌های آشنایی که شنیده‌اید، دیگر به‌نظرتان آشنا نخواهد آمد!

جمعی از ین
9786009871049
۲۸۰ صفحه
۸۵ مشاهده
۰ نقل قول
نسخه‌های دیگر
جمعی از نویسندگان
صفحه نویسنده جمعی از نویسندگان
۲۸۸ رمان ...
دیگر رمان‌های جمعی از نویسندگان
قصه‌های غریب
قصه‌های غریب شب‌ها دیگر چشم روی هم نمی‌گذاری! با خواندن قصه‌های این کتاب که پر است از جن و پری و روح و شبح گرفتار ترس و لرزی می‌شوی که نگو و نپرس! داستان‌هایی از ری بردبری، ترومن کاپوتی، نجیب محفوظ، مارک تواین و...
داستان امروز ایران 2
داستان امروز ایران 2
خرمگس و زن ستیز (مجموعه داستان‌های طنز)
خرمگس و زن ستیز (مجموعه داستان‌های طنز) ببینم این جمله سارتر را شنیده‌اید؟ چیزی که می‌خوری تبدیل به نجاست می‌شود اما چیزی که می‌خوانی و درباره‌اش فکر می‌کنی می‌تواند به راحتی تبدیل به یک گل سرخ شود. حتم دارم که منظور سارتر از چیز دومئ مجموعه قصه‌های کوتاه طنز درجه یکی مثل همین کتابی است که در دست دارید.
زنی که منم نامش زهراست
زنی که منم نامش زهراست مه نشسته بود میان نخل‌ها. دمدمه‌های صبح بود که تو می‌خواستی بیایی دست زنی را که من بوده‌ام بگیری. از میان آب‌های هور ببری. از دود آتش دور کنی. طافت طاق شده بود و آنقدر تیز آمدی که گوشه لباس بلند سفیدت که سرخ شده نمی‌بینی، نمی‌بینی که زخمی شدی و ...
نخل و غبار
نخل و غبار هیچ‌کس نمی‌داند که شب‌ها می‌آید. از همین گوشه باز پرده، تکان می‌خورد و بعد همه‌جا روشن می‌شود. تنم گر می‌گیرد. می‌لرزم و یواشکی چشم می چرخانم که گمش نکنم. انگار عادتمان شده که او یک‌هو بیاید و من در سکوت دنبالش راه بیفتم...
مشاهده تمام رمان های جمعی از نویسندگان
مجموعه‌ها