اواسط سال 1970، جلادت کبوتر 6 ماهه است. خانم مریم فیضی در اثر یک بیماری ناشناخته میمیرد، گمانم جدایی از دو جگرگوشه خردسالش عامل اصلی این بیماریست. پدر جلادت ـ به خواست اقوامش ـ سوگند میخورد که مریم را تا ابد از دیدار دو پسرش محروم کند. همین سوگند پر شقاوت، عامل اصلی مرگ مریم است. مریم پس از مرگ، در روستایی مرزی خاک میشود و کمی بعد هم از یادها میرود،.. اینگونه است که جلادت کبوتر هیچگاه روی مادرش را نمیبیند. مریم در عمر کوتاهش از سیطره هستی ـ به سرعت ـ زدوده میشود اما ارادهای پولادین به جلادت میدهد تا از فراز مرگ و میر بگذرد. این اراده در مسیر این رمان بلند آشکار خواهد شد، اینگونه که در انتهای رمان، خواننده خواهد فهمید که بین مریم فیضی و توان جلادت در گذر از مرزهای مرگ، پیوندی وجود دارد که درک آن فراتر از توان ماست.