چگونه از شیرینیجات متنفر بشویم؟! بهبه! آینهی جادوییمان من و برادرم جونا را به داستان هانسل و گرتل برده است. اگر شانس بیاوریم میتوانیم قسمتی از خانهی شکلاتی را هم بچشیم ولی راستش ما فکر نمیکردیم گیر بیفتیم. هانسل و گرتل واقعی فرار کردهاند و من و جونا گیر جادوگری افتادهایم که دوست دارد با بچهها غذا درست کند و آنها را بخورد. حالا ما باید این کارها را بکنیم: مراقب باشیم خورده نشویم! یاد بگیریم اسموتی کلم درست کنیم. با یک پرندهی سخنگو دوست بشویم. وگرنه هیچ وقت نمیتوانیم به خانهی دوستداشتنی خودمان برگردیم...