مجید قیصری، در گور سفید، داستان دو برادر را روایت میکند: یکی خشکه مقدس و رهبر گروه افراطی که میخواهند به هر وسیلهای فساد را از روی زمین محو کنند؛ دیگری برادری که دل به کسی باخته و سودایی دیگر در سر دارد.
۱۲ رمان
مجيد قيصري نويسندهاي كه با داستانهاي جنگياش شناخته شده است. وي در سال ١٣٤٥ در تهران متولد شد اما اصالتاً اصفهاني است و در رشته روانشناسي تحصيل كرده است. قيصري در اوايل دهه ٧٠ به طور جدي به نوشتن داستان كوتاه پرداخت. مجموعه داستان «صلح»، رمان «جنگي بود، جنگي نبود»، مجموعه داستان«طعم باروت» و مجموعه داستان«نفر سوم از سمت چپ» محصول تلاشهاي او در زمينه داستاننويسي در دهه گذشته است. در سال ١٣٨٠ رمان «ضيافت به صرف گلوله» و در ...
نگهبان تاریکی
بالاهایی نمیدانستند از کجا باید میفهمیدند؟ مهم نبود. نمیدانم شاید هم میدانستند، گفتن نداشت. توافقی نکرده بودیم بین خودمان. وقتی ما نمیزدیم، آنها هم نمیزدند، خیلی طبیعی. برای همین صدای تیر که بلند شد، همه ریختیم بیرون. ایرج گفت: زدمش!
مجید قیصر در 9 داستان مجموعه نگهبان تاریکی، به کندوکاو درونی انسانهای درگیر با جنگ میپردازد، جنگی که انگار جنگ نیست، ...
3 دختر گل فروش
کوچه خلوت بود. زنی با زنبیل قرمز از قاب کوچه بنبست میگذشت. نگاه به چنار کرد. برگی رها، پیچ و تاب خورد و افتاد آنور دیوار. تجسم کرد آنور را، هزار رنگ. کلید انداخت به در. تردی برگها را زیر پا حس کرد. تکیه داد به در و چادر از سرش سرید و افتاد بر شانهها.باد افتاده بود میان حیاط ...
طنابکشی
زن خیالبافت، پرافاده، هیچکس دوستش ندارد. مغرور، پشت هر کلامش یک استغفرالله خوابیده. به دروغ. کسی که سرش همیشه بالاست و کیف دستیاش پر از پول، خدا ار نمیشناسد. خرج خانه پدریاش را او میدهد.اما هیچکس دوستش ندارد. هر وقت اسمی از او میآید همه رو ترش کرده، گره در ابروهایشان میاندازند. انگار از وبا، از یکی از بیماری مسری ...
گوساله سرگردان
گوساله سرگردان مجموعه 7 داستان کوتاه از مجید قیصری است، چهرهای جوان که میتوان او را یکی از میراثداران دوران جنگ خواند. انسان داستانهای قیصری میکوشد باورهای عینی را با جهان ذهنی خود همسو کند و جستجوگر حقایق پنهان در دنیایی باشد که ارزشها را دگرگونه جلوه میدهد.
3 کاهن
حالا ستارهها با او بازی میکنند. به دست بادش دادهاند و فراموش کردهاند. حالا کجاست؟ راه کدام است؟ به کدام سوی میرود؟ هیچچیز پیش دیدش دیدار نیست. این سقف بیکرانه کجا، آن کجا؟ خیمه روزانهای دارد به بیرون، اول و آخری دارد، ولی اینجا، این تاریکی، نه شروعی دارد نه پایانی، یا هر طرف شروع است و هر لحظه شاید ...