مجید قیصری، در گور سفید، داستان دو برادر را روایت میکند: یکی خشکه مقدس و رهبر گروه افراطی که میخواهند به هر وسیلهای فساد را از روی زمین محو کنند؛ دیگری برادری که دل به کسی باخته و سودایی دیگر در سر دارد.
۱۲ رمان
مجيد قيصري نويسندهاي كه با داستانهاي جنگياش شناخته شده است. وي در سال ١٣٤٥ در تهران متولد شد اما اصالتاً اصفهاني است و در رشته روانشناسي تحصيل كرده است. قيصري در اوايل دهه ٧٠ به طور جدي به نوشتن داستان كوتاه پرداخت. مجموعه داستان «صلح»، رمان «جنگي بود، جنگي نبود»، مجموعه داستان«طعم باروت» و مجموعه داستان«نفر سوم از سمت چپ» محصول تلاشهاي او در زمينه داستاننويسي در دهه گذشته است. در سال ١٣٨٠ رمان «ضيافت به صرف گلوله» و در ...
نگهبان تاریکی
بالاهایی نمیدانستند از کجا باید میفهمیدند؟ مهم نبود. نمیدانم شاید هم میدانستند، گفتن نداشت. توافقی نکرده بودیم بین خودمان. وقتی ما نمیزدیم، آنها هم نمیزدند، خیلی طبیعی. برای همین صدای تیر که بلند شد، همه ریختیم بیرون. ایرج گفت: زدمش!
مجید قیصر در 9 داستان مجموعه نگهبان تاریکی، به کندوکاو درونی انسانهای درگیر با جنگ میپردازد، جنگی که انگار جنگ نیست، ...
زیرخاکی
البته آنوقت نمیدانستیم خانه کی پا گذاشتهایم. بعدها فهمیدم. همینطوری اتفاقی وارد خانه شده بودیم. چیزهایی برای خودمان جمع کرده بودیم که ببریم از آنجا. نمیدانم یونس بود یا قاسم، که چشمش افتاده بود به عکسها.
چندتایی میشدند. قاتی مجلههای زن روز و روزنامههای زرد شده بودند.
جشن همگانی
این صحنهها کار من است، قبول دارم، دیگر نمیخواهد تمام پوشه را نشانم بدهید. هر چند تا عکس ضمیمه پرونده کردهاید قبول دارم. کاغذ بیاورید تا امضا کنم. اگر خواستید انگشت میزنم که تمام این صحنههای اجرا شده ایده من بوده. اما نمیفهمم چرا شما شاخ نبات را از من میخواهید؟
3 کاهن
حالا ستارهها با او بازی میکنند. به دست بادش دادهاند و فراموش کردهاند. حالا کجاست؟ راه کدام است؟ به کدام سوی میرود؟ هیچچیز پیش دیدش دیدار نیست. این سقف بیکرانه کجا، آن کجا؟ خیمه روزانهای دارد به بیرون، اول و آخری دارد، ولی اینجا، این تاریکی، نه شروعی دارد نه پایانی، یا هر طرف شروع است و هر لحظه شاید ...