حالا ستارهها با او بازی میکنند. به دست بادش دادهاند و فراموش کردهاند. حالا کجاست؟ راه کدام است؟ به کدام سوی میرود؟ هیچچیز پیش دیدش دیدار نیست. این سقف بیکرانه کجا، آن کجا؟ خیمه روزانهای دارد به بیرون، اول و آخری دارد، ولی اینجا، این تاریکی، نه شروعی دارد نه پایانی، یا هر طرف شروع است و هر لحظه شاید پایان. کدام سو برود؟