روبهرویم ایستاد. انگار برایش مهم نبود کسی او را در چنین شرایطی ببیند. پس از چند سال زندگی مشترک سهممان از هم همین فاصله بود. لبخند تلخش قلبم را لرزاند. چرا یکجوری نگاهم میکرد که جگرم آتش میگرفت؟ خدایا حس میکردم مانند آدمهایی شده که سرپناه ندارند.