به جز آن پیرمرد، چند دختر و پسر هم توی پارک فرشته بودند و از نگاهشان میشد حدس زد که منتظرند آنها زودتر شرشان را کم کنند. پیرمردها همگی کت و شلوار پوشیده بودند، با پالتو و کلاه و شال گردن. ولی باز هم سوز سرما میزد به جانشان. با قدمهای کوتاه روی سنگفرش پارک راه میرفتند تا به کافه برسند، کافه سوت و کور و البته گرانفروشی که یک کوچه از پارک پایینتر بود و پیرمردها وقتهایی که هوا خوب نبود، میرفتند آنجا...