کی این چین و چروکهای بیپیر آمده بودند که خبردار نشده بود؟ لابد همان سالها که از صبح تا شب با دیوید و تینا و سه چهار تا علافتر از خودشان صبح تا شب از این بار به آن بار و از این کلاب به آن کلاب میرفتند و آخر شب مست و پاتیل تلوتلوخوران برمیگشتند خانه. تینا که مرد جمعشان از هم پاشید. تا یک مدت هر روز چند ساعت به سینههایش ور میرفت مبادا سرطان تویش تخم کرده باشد. بعد دیگر بیخیال شد. دست بالا بلایی که سر تینا آمده بود، سرش میآمد. یکی دو هفته روی تخت بیمارستان و بعد تمام. کجایش بد بود؟ از صبح تا شب ولگردی توی کوچههای پر از کثافت وایت چپل که بهتر بود...