انگاری در بهشت بالای سرم باز شده بود، صاف همون لحظه، و من میتونستم صدای جهانو بشنوم. تمام چیزی که من میشنیدم فریاد این هستی بود... میدونی چی میگفت؟ داشت میخندید. آره. همه حواسشو جمع کرده بود و داشت میخندید، داشت به من میخندید...
نیمهشب در داستایفسکی
در کتابخانه، در یک نشست، صد صفحه خواندم، حروف چاپی کوچک و ریز. ساختمان را که ترک کردم کتاب همانطور روی میز ماند، گشوده در صفحهای که مشغول خواندنش بودم. روز بعد برگشتم، و کتاب هنوز آنجا بود، گشوده در همان صفحه.
داستانهای 5 دقیقه (و کمتر)
بسیاری از ما پس از تجربه شکست و عقبنشینی، از نظر احساسی تسلیم میشویم و دست از تلاش میکشیم. ما هم مثل کوسه این داستان کتاب ، باور میکنیم که چون در گذشته ناموفق بودهایم،همواره شکست خواهیم خورد. به عبارت دیگر همواره در ذهنمان حصاری میبینیم، حتی زمانی که هیچ حائل حقیقی میان جایی که هستیم و جایی که میخواهیم ...
مجموعه داستانهای کوتاه
این مجموعه شامل کتابهای:
عکسهای فوری
شرم نوشتن
حالا این هم از زندگی ما
نیمهشب در داستایفسکی
هفت مرگ ماکسیم گورکی
دانته و خرچنگ میباشد.
کوتاهترینها از عشق تا مرگ
فکرش را بکنید که ار نست همینگوی تنها پشت پاکت سیگارش را داشته باشد، تا بر روی آن داستانهای شاعرانه هایکو مانند با مضمون عشق بنویسد، تمام وجد و خلسه عشق را در کوتاهترین شکل ممکن و در عین حال گویا و سرگرمکننده بیان کند و به فلسفه نامیرایی، یا مرگ عشق، نیز بپردازد. کوتاهترین داستانها از عشق و مرگ، ...
لازم نیست دلداریم بدی
چاریتی میداند که ازدواج من یک ازدواج سنتی هندی بوده.پدر و مادرم به کمک یک دلال ازدواج که از فامیلهای مادرم بود دامادی انتخاب کردند. همه کاری که من باید میکردم این بود که سلیقه غذاییاش را بفهمم...
اسم من اورلاندو زکی است. منظور از اورالاندو همان اورلاندو در فلوریداست که روی تیشرتی که صلیبسرخ به من داده نوشته شده؛ زکی ...