زندایی کوچیکه اهل بافتنی است و یکریز، مثل باد میبافد. … آبستن است و من مطمئنم که بچههایش از جنس نخ و پشم هستند و اگر یکی از آنها زشت و کج و کوله باشد یا کار بدی بکند او را میشکافد و از نو میبافد. خاطرههای پراکنده گلی ترقی
گلی ترقی
و اشکهایم میریزد؛ میرود توی یقهام، میچکد روی میز، روی کتاب حساب و هرکدام تبدیل به یک صفرِ گنده میشود. خاطرههای پراکنده گلی ترقی
جدول ضرب را از کلاس سوم فوت آب بودم و حالا هرچه زور میزنم چیزی یادم نمیآید. عددها توی سرم درهم فرو میروند، توی هوا میچرخند، درهم ضرب نمیشوند. خاطرههای پراکنده گلی ترقی
مادر معتقد است که گریههای حسنآقا مثل قُدقُد مرغهاست و دلیل خاصی ندارد. پدر میگوید که حسنآقا یکپارچه الاغ است و حسنآقا میخندد و الاغ بودن را دوست دارد. خاطرههای پراکنده گلی ترقی
او از دوران جوانی که در کوردووا راگبی بازی میکرد تا زمان اعدامش در جنگلهای بولیوی همیشه بر این باور بود که با صرف خواستن و اراده کردن میتواند به هرچیزی دست یابد. از نظر او هیچ مانعی، هرچقدر هم بزرگ، تاب ایستادگی در برابر قدرت اراده اش را نداشت.
برای دیدن معرفی کامل کتاب به لینک زیر مراجعه کنید:
لینک من هم چهگوارا هستم گلی ترقی
عشق منتظر آدمها نمیماند و خط بطلان روی آنها که حسابگر و ترسو و جاه طلباند میکشد! جایی دیگر گلی ترقی
بزرگترها وقتی غمگین و غصه دارند ، ترسو و مهربان میشوند! خاطرههای پراکنده گلی ترقی
می بینم که بزرگ شدن یعنی دروغ گفتن و ترسیدن و نکردن خیلی کارها و نگفتن خیلی چیزها. میبینم که خانم شدن یک جور خر شدن است و دختر خوب بودن کلاه گذاشتن سر آدم هاست. خاطرههای پراکنده گلی ترقی