بخشی از ترس ما از پیر شدن از این جهت است که ما میبایست کسانی را که دوستشان داریم و برایمان مهم هستند ترک کنیم. آنتراکت در کافه چرا جان استرلسکی
جان استرلسکی
هر کسی نوارچسب خاص خودش را دارد که ممکن است برای یکی شرکت کردن در کلاس رقص باشد برای دیگری بافبانی،دوچرخهسواری،چادر زدن در دل طبیعت با ماهیگیری آخر هفتهها…اما تاثیر همه این کارها یکی است و کارش چسباندن محکم ارتباطها با همدیگر میباشد. آنتراکت در کافه چرا جان استرلسکی
زمانی که مردم زیر سنگینی فشار دنیا قرا میگیرند با خود میگویند امکان ندارد که انجام یک کار ساده برای رهایی از این شرایط سخت و دشوار کارساز باشذ،بنابراین آنها نه تنها سعی خود را نمیکنند بلکه اصلا هیچ کاری انجام نمیدهند و همچنان در شرایط رنجبارشان باقی میمانند. یا اینکه آنها دنبال پیدا کردن راههای دشوار میگردند،زیرا نظرشان این است که راه هرچه دشوارتر باشد کارسازتر و نتیجه بخشتر خواهد بود. بنابراین آنها هرگز راههای ساده را امتحان نمیکنند. آنتراکت در کافه چرا جان استرلسکی
شاید پذیرفتن این واقعیت برای تو دشوار باشد و آنرا نپسندی،اما بیفایده نیست،زیرا واقعیت،واقعیت است و وجود دارد و درست به همین دلیل تو باید از لحظه به لحظه زمانی که هنوز برایت باقی مانده بیشترین لذت را ببری و باید بدانی که زمان مانا و ابدی نیست. ساعت تیکتیک میکند و زمان بیتوجه به آنکه تو از آن لذت بردی یا نه،پیش میرود. آنتراکت در کافه چرا جان استرلسکی
هیچکس هرگز موفق به انجام همه چیز نمیشود و کسی نباید چنین توقعی از خودش داشته باشد،بنابراین ما باید برای همان چیزهایی که به دست آوردهایم،خوشحال باشیم آنتراکت در کافه چرا جان استرلسکی
آدمها از مرگ نمیترسند،بلکه آنها فقط از این میترسند که در پایان عمرشان بفهمند که واقعا درست زندگی نکردهاند. آنتراکت در کافه چرا جان استرلسکی
این تنها خود من هستم که کنترل زندگیام را در دست دارم و تصمیمهایم سهم بزرگی در نشان دادن چگونگی واقعیت من دارند آنتراکت در کافه چرا جان استرلسکی
موضوع بچهها پارادوکس است. از طرفی به نظر میرسد که آنها هنوز هم یک بچه کوچکند. همان بچهای که سوارمان میشدند و اسبسواری میکردند و ما شبها آنها را میخواباندیم و از طرف دیگر این احساس را در ما ایجاد میکنند که گویی آنها همیشه در زندگی ما وجود داشتهاند و زندگی بدون آنها برای ما قابل تصور نیست. آنتراکت در کافه چرا جان استرلسکی
انسان در دوران جوانی بعضی از مسائل را از دیدگاه درست آن در نظر نمیگیرد…
تا وقتی که به مراسم خاکسپاری میرود و تازه آنجا متوجه میشود که دیگر دیر شده است. آنتراکت در کافه چرا جان استرلسکی
«جان یک سطل پر از پتانسیل را پیش خودت مجسم کن،گاهی کسی به اینجا میآید و فکر میکند که سطلش خالی است و این شخص همان کسی است که قدرت پتانسیل خود و جهان پیرامونش را دستکم گرفته است.» آنتراکت در کافه چرا جان استرلسکی
«گاهی ما انسانها اولین قطرهاین و گاهی هم آخرین قطره و گاهی چیزی میان این دو.» آنتراکت در کافه چرا جان استرلسکی
«گاهی اوقات بعضی از لحظهها آن لحظهی درستی که باید باشند نیستند.» آنتراکت در کافه چرا جان استرلسکی
گاهی وقتی ما کمترین انتظار و بیشترین نیاز را داریم خودمان را در مکانی غریب و میان افرادی غریبه پیدا میکنیم و آنجا به مسائل و موضوعهای جدیدی دست مییابیم و آنها را تجربه میکنیم.
حال اگر کسی شانس داشته باشد زمانی که بیشترین نیاز را دارد دوباره به آن مکان باز میگردد. آنتراکت در کافه چرا جان استرلسکی