جثه ی کوچک مرغ طلایی به علاوه ی فرزی و چابکی آن در هنگام پرواز و همچنین ذکاوت آن در گریز از چنگ جانوران شکارگر موجب افزایش اعتبار و شهرت جادوگرانی شد که به شکار این پرنده میپرداختند. فرشینه ای متعلق به قرن دوازدهم میلادی که در موزه ی کوییدیچ نگهداری میشود، گروهی را نشان میدهد که به شکار مرغ طلایی میروند. …
سرانجام در سال 1269 در بازی ای که باربروس براگ، رئیس شورای جادوگران شخصا در آن شرکت داشت کوییدیچ و شکار مرغ طلایی درهم آمیخت. اطلاعات ما بر اساس شرحی است که شاهر عینی واقعه، خانم مادستی ربنات کنت برای خواهرش پرودنس ساکن ابردین نوشته است. به گفته ی ایشان، براگ مرغ طلایی را در یک قفس به میدان مسابقه آورد و به بازیکنان گفت هر کس که در طول مسابقه موفق به گرفتن مرغ طلایی شود صد و پنجاه گالیون جایزه میگیرد! کوییدیچ در گذر زمان کنیل ورتی
#ذکاوت (۷ نقل قول پیدا شد)
با گذشت زمان، کمکم واژهی سفید، واژهای اهانت آمیز تلقی میشد و دیگر مورد استفاده قرار نمیگرفت. مردم سعی میکردند تا آن را به کار نبرند و مثلاً به یک برگهی کاغذ سفید، میگفتند: «کاغذ بیرنگ» یا «شیری رنگ». حتی دانشآموزان، کاملاً اصطلاحات مربوط به این رنگ را فراموش کرده بودند. از همه جالبتر محو شدن غیرمنتظرهی چیستانی بود که طی نسلها، والدین از بچهها میپرسیدند و به واسطهی آن هوش و ذکاوت آنها را امتحان میکردند؛ «آن چیست که سفید است و مرغ میگذارد؟» از آنجا که مردم دیگر نمیخواستند از کلمه سفید استفاده کنند، کمکم این چیستان را بیمعنی تلقی کردند. استدلال آنها این بود که مرغ در هر کجای دنیا و از هر نژادی که باشد، تنها چیزی که میتواند بگذارد، تخم مرغ است و نه چیز دیگر! بینایی ژوزه ساراماگو
می خوام یه اعتراف کنم!
من چند سال پیش دیوانه وار عاشق شدم، وقتی که فقط ده سال داشتم؛
عاشق یه دختر لاغر و قد بلند شدم که عینک ته استکانی میزد و پانزده سال از خودم بزرگتر بود! اون هر روز به خونه پیرزن همسایه میاومد تا پیانو یاد بگیره…
از قضا زنگ خونه پیر زن خراب بود و معشوقه دوران کودکی من زنگ خونه ما رو میزد، منم هر روز با یه دست لباس اتو کشیده میرفتم پایین و در رو واسش باز میکردم، اونم میگفت ممنون عزیزم، لعنتی چقدر تو دل برو میگفت عزیزم!
پیر زنه همسایه چند ماهی بود که داشت آهنگ «دریاچه قو» چایکوفسکی را بهش یاد میداد و خوشبختانه به اندازه کافی بی استعداد بود تا نتونه آهنگ رو بزنه، به هر حال تمرین رو بی استعدادی چربید و داشت کم کم یاد میگرفت…
اما پشت دیوار حال و روز من چندان تعریفی نداشت، چون میدونستم پیر زنه همسایه فقط بلده همین آهنگ «دریاچه قو» را یاد بده و دیگه خبری از عزیزم گفتنها و صدای زنگ نیست
واسه همین همه هوش و ذکاوت خودم رو به کار گرفتم.
یه روز با سادیسمی تمام یواشکی ده صفحه از نتهای آهنگ رو کش رفتم و تا جایی که میتونستم نتها رو جابجا کردم و از نو نوشتم و گذاشتمشون سر جاش!
اون لحظه صدایی تو گوشم داشت فریاد میکشید،فکر کنم روح چایکوفسکی بود
روز بعد و روزهای بعدش دوباره دختره اومد و شروع کرد به نواختن «دریاچه قو»!
شک ندارم کل قوهای دریاچه داشتن زار میزدن، پیر زنه فقط جیغ میکشید، روح چایکوفسکی هم تو گور داشت میلرزید!
تنها کسی که لذت میبرد من بودم، چون پیر زنه هوش و حواس درست و حسابی نداشت که بفهمه نتها دست کاری شده…
همه چی داشت خوب پیش میرفت،هر روز صدای زنگ، هر روز ممنونم عزیزم و هر روز صدای پیانو بدتر از دیروز!
تا اینکه پیرزنه مرد،فکر کنم دق کرد!
بعد از اون دیگه دختره رو ندیدم
ولی بیست سال بعد فهمیدم تو شهرمون کنسرت تکنوازی پیانو گذاشته…
یه سبد گل گرفتم و رفتم کنسرتش، دیگه نه لاغر بود و نه عینکی، همه آهنگها رو با تسلط کامل زد تا اینکه رسید به آهنگ آخر!
دیدم همون نتهای تقلبی من رو گذاشت رو پیانو…این بار علاوه بر روح چایکوفسکی به انضمام روح پیرزنه، تن خودمم داشت میلرزید؛ «دریاچه قو» رو به مضحکی هرچه تمام با نتهای اشتباهی من اجرا کرد، وقتی که تموم شد سالن رفت رو هوا!
کل جمعیت ده دقیقه سر پا داشتن تشویق میکردن
از جاش بلند شد و تعظیم کرد و اسم آهنگ رو گفت،اما اسم آهنگ «دریاچه قو» نبود!
اسمش شده بود «وقتی که یک پسر بچه عاشق میشود»
فکر میکنم هنوزم یه پسر بچه ام! قهوه سرد آقای نویسنده روزبه معین
فرهنگ و ادب تا زمانی که بدین اندازه از ذکاوت به دور باشد، میتوان نام آن را بیماری نامید و در واقع جز استفاده از آن هیچ بهرهی دیگری نمیتوان ار آن برد. 30 اثر از کریستین بوبن کریستین بوبن
#ادب و #ذکاوت دو بحث کاملاً جداست؛ در صورت دارا بودن یکی از آنها، باید فاقد آن دیگری بود. میتوان ادیب و فرهیخته بود، اما به صورت خطرناکی، احمق. ذکاوت از روح جاری میگردد و تنها از طریق زادن، به همه بخشیده میشود؛ حتی اگر کسی آن را به کار نبندد و این جرأت را نداشته باشد که از #تنهایی روح خود بهره ببرد. ذکاوت، تنها به همین معناست: تنها ماندن در مقابل خود و دنیا و نیز شیوهی واکنشی که در مقابل تحولات رخ داده از خود نشان میدهد و همچنین صلاح کار خود را از آن دریافتن. به طور مثال، #مطالعه یکی از نشانههای ذکاوت است که هرگز به ادب و فرهنگ مربوط نمیگردد. 30 اثر از کریستین بوبن کریستین بوبن
ذکاوت یعنی این که انسان آن چه را برایش ارزشمند است، در اختیار دیگران قرار دهد و تمام تلاش خود را به کار بندد تا دیگران در صورت نیاز از آن بهره مند شوند؛
ذکاوت یعنی عشق به همراه آزادی… میبینی؟ باز هم مثل همیشه تو مصداق این مطلب…
تو همیشه همه جا هستی فراتر از بودن کریستین بوبن
حال احساس میکرد که پدر بزرگوار و استادان فاضلش آنچه در چنته داشتند به وی هدیه و ارزانی کرده و آنچه از علم و دانش در اختیار داشتند در ساغر روح او که تشنهٔ فرا گرفتن بود ریخته اند، ولی هنوز این ساغر پر هوش و ذکاوت او راضی نشده و آرامشی در روح و سکونی در دلش راه نیافته است. سیذارتا هرمان هسه