چقدر خوشحالم که گذاشتهام و رفتهام!
دوست عزیز، راستی که قلب آدمی چیست!
من حتی تویی را که دوست دارم و دلبستهاش هستم، میگذارم و میروم و خوشحالم! رنجهای ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته
بریدههایی از رمان رنجهای ورتر جوان
نوشته یوهان ولفگانگ فون گوته
یک روز در حین خداحافظی ، دست خود را پیش آورد و ب من گفت: بدرود ورترِ عزیز! ورترِ عزیز! این نخستین بار بود ک از کلمه ی عزیز برای من استفاده میکرد و شادی ک از شنیدن این سخن در وجودم احساس کردم تا مغز استخوانم نیز نفوذ یافت! آن را صد بار با خود تکرار کردم و در هنگام شب ، آن هنگام ک قصد رفتن ب بستر را داشتم و در حالی ک راجع ب انواع چیزها با خود سخن میگفتم ، ناگهان با خود گفتم شب خوش ورترِ عزیز! و نتوانستم از کار خود ب خنده نیفتم. رنجهای ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته
نظاره کردن ب او ، چه لذتی برای روحم در بردارد! آن هم در میان دایره خواهران و برادرانش! رنجهای ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته
ما برای چیزهایی که به سرمان نخواهد آمد بر خود میلرزیم و پیوسته بر همه چیزهایی که از دست ندادهایم اشک میریزیم. رنجهای ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته
تنها عشق است که در جهان وجود آدمی را ضروری میکند. رنجهای ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته
درشگفتم در این راهی که در پیش گرفتم هر تک گامم چقدر آگاهانه بوده است. من این گرفتاری را به روشنی دیدم و با این حال چون کودکی به دام آن پا نهادم. حتی امروز هم آن روشنی دید را دارم و با این حال هیچ نما و نمودی از اصلاح در کارم نیست. رنجهای ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته
آیا به راستی ضرورت حکم میکند که مایه شادمانی آدمی همزمان سرچشمه رنج و بدبختی او نیز باشد. رنجهای ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته
طبیعت نمایشش همیشه تازگی دارد،چرا که همیشه تماشاگرانی تازه میآفریند. زندگی زیباترین ساخته اوست و مرگ شگرد او در راه برخورداری از زندگی بیشتر. رنجهای ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته
اساسا آدم هایی خوشبخت ترند که کودک وار فارغ از غم فردا زندگی میکنند. رنجهای ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته
سرنوشت امثال ما این است که کج بفهمندمان. رنجهای ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته