بریده‌هایی از رمان زنبق دره

نوشته اونوره دوبالزاک

مردان چاره غم‌های خود را در اشتغالات زندگی‌شان پیدا می‌کنند، جنب و جوش کارها فکرشان را منصرف می‌دارد، ولی ما زن‌ها هیچ تکیه‌گاهی در روح خود بر ضد رنج و اندوه نداریم. در آن حال که من گرفتار اندیشه‌های اندوه‌بار بودم، احساس کردم که باید با حرکات جسمانی بر رنج خود مسلط شوم. این عمل که دست خود را در فواصل زمانی معین بلند کنم گویی برای اندیشه‌ام لالایی می‌خواند و بر روحم که در آن طوفان می‌غرید مثل جزر و مد آرامش می‌بخشید و هیجانات آن را منظم می‌کرد. هر سوزنی که فرو می‌بردم رازی از من با خود داشت، می‌فهمید؟ در واقع، هنگامی که آخرین نشیمن صندلی‌های خود را گلدوزی می‌کردم بیش از حد در فکر شما بودم! بله دوستِ من، بسیار زیاد. آنچه را که شما در دسته گل‌های خود بیان می‌کنید، همان را من در نقشه‌های گلدوزی خود می‌گفتم. زنبق دره اونوره دوبالزاک
افرادی وجود دارند که در خاک مدفونشان می‌کنیم
اما قلبِ ما کفنِ کسانی می‌شود که
علاقه‌ی خاصی به آن‌ها داریم.
خاطراتِ آن‌ها هر روز با تپشِ قلبِ ما در هم می‌آمیزد
با هر نفس به آن‌ها می‌اندیشیم
و بر اساسِ قانونِ مهرآمیزِ تناسخِ روحی که خاصِ عشق است
در وجودِ ما زنده می‌مانند.
روحی در روحِ من زندگی می‌کند.
اگر کارِ نیکی انجام دهم یا سخنِ دل‌نشینی بگویم
این روح هم صحبت می‌کند و واردِ عمل می‌شود.
به‌سانِ عطری که زنبق از خود در فضا می‌پراکند و عطرآگینش می‌کند
سرچشمه‌ی نیکی‌های وجودِ من هم در آن گور است.
زنبق دره اونوره دوبالزاک
گاهی ما کسانی را به خاک می‌سپاریم اما برخی آن قدر برای ما گرامی بوده اند که خاطراتشان با طپش قلب ما پیوسته و هر نفسی که می‌کشیم به آنها می‌اندیشیم و این تناسخ ظریف ، عشق آن‌ها و وجود آن‌ها را در ما زنده نگه می‌دارد. زنبق دره اونوره دوبالزاک