افرادی وجود دارند که در خاک مدفونشان میکنیم
اما قلبِ ما کفنِ کسانی میشود که
علاقهی خاصی به آنها داریم.
خاطراتِ آنها هر روز با تپشِ قلبِ ما در هم میآمیزد
با هر نفس به آنها میاندیشیم
و بر اساسِ قانونِ مهرآمیزِ تناسخِ روحی که خاصِ عشق است
در وجودِ ما زنده میمانند.
روحی در روحِ من زندگی میکند.
اگر کارِ نیکی انجام دهم یا سخنِ دلنشینی بگویم
این روح هم صحبت میکند و واردِ عمل میشود.
بهسانِ عطری که زنبق از خود در فضا میپراکند و عطرآگینش میکند
سرچشمهی نیکیهای وجودِ من هم در آن گور است. زنبق دره اونوره دوبالزاک
afshin
۱۳ نقل قول
از ۱۰ رمان و ۹ نویسنده
ناگهان به شکل مسخره ای از همه چیز جدا شدم. با آدمها که هستم، چه خوب باشند و چه بد ، تمام احساساتم تعطیل و خسته میشوند، تسلیم میشوم…
مودبم…
سر تکان میدهم…
تظاهر میکنم که میفهمم، چون دوست ندارم کسی را برنجانم.
این یکی از ضعف هایم است که بیشترین مشکل را برایم درست کرده. معمولا وقتی سعی میکنم با کسی مهربان باشم روحم چنان پاره پاره میشود که به شکل ماکارونی روحانی در میآید.
مهم نیست…
کرکره ی مغزم پایین میآید.
گوش میکنم.
جواب میدهم… و آنها احمقتر از آن اند که بفهمند من آنجا نیستم. . ! موسیقی آب گرم چارلز بوکفسکی
بعضی مرا شجاعترین فرزند وطن میدانستند. من همیشه آخرین کسی بودم که سنگر را خالی میکردم. حتی در مواقعی که فرمان عقب نشینی صادر میشد من راضی به برگشتن نبودم و دست از آن فریادهای خالی و بلاانقطاع خودم بر نمیداشتم «کسی سنگرهااا رااا خااالی نکند» ، اما کسی نمیفهمید چرا.
مظفر صبحدم، در دنیا هیچ چیز به اندازه شجاعت و ناامیدی به هم نزدیک نیست… میفهمی؟ انسان شجاع کسی است که ناامید است. همه آن کسانی که آرزویی دارند ترسو هستند، برای این بود که آخرین نفری بودم که سنگر را ترک میکردم. چون ناامیدترین آدم دنیا بودم، دوستانم همه آرزویی داشتند؛ بعضیها نامزد داشتند. بعضیها میخواستند بروند خارج یا میخواستند فرمانده بزرگی شوند. فقط هیچ آرزویی نداشتم. آخرین انار دنیا بختیار علی
آدم باید خیلی ذلیل باشد که افسوس سالهای بخصوصی از عمرش را بخورد…
ماها میتوانیم با رضایت خاطر پیر شویم… مگر دیروز آش دهن سوزی بود؟ یا مثلا پارسال ؟
عقیدهات غیر از این است؟ افسوس چه را بخوریم؟ها ؟ جوانی ؟ ماها هرگز جوان نبودیم… سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین
اگر یک سؤال باشد که من از آن وحشت داشته باشم، سؤالی که هرگز نتوانسته باشم به آن جواب رضایتبخشی بدهم، آن سؤال این است که دارم چه میکنم. مالوی ساموئل بکت
چرا حتی بهترین آدمها همیشه چیزی را پنهان میکنند؟
چرا حرف چیزهایی که در دل دارند با هم نمیزنند؟
جایی که میدانند حرفهاشان با باد هوا هدر نمیرود چرا چیزهای را که در دل دارند بر زبان نمیآورند؟
چرا ظاهر همه طوری است که انگاری تلخاندیشتر از آنند که به راستی هستند، طوری که انگاری میترسند اگر آنچه در دل دارند به صراحت بگویند احساسات خود را لگدمال کرده باشند؟ شبهای روشن فئودور داستایوفسکی
همه انسانها توی همه جنایت هایی که افراد دیگه انجام میدن مسئول هستند. هر جا و هرکس که جنایتی انجام داد ما در مقابلش مسئول و گناهکاریم برادران کارامازوف 1 (2 جلدی) فئودور داستایوفسکی
مردم همیشه برای چیزها و آدمهای عوضی دست میزنن ناتور دشت جروم دیوید سالینجر
من امیدوارم که وقتی مردم، یک آدم با فهم و شعور پیدا بشود و جنازهٔ مرا توی رودخانه ای، جایی بیاندازد. هرجا که میخواهد باشد، ولی فقط توی قبرستان، وسط مرده ها، چالم نکنند. روزهای جمعه میآیند و روی شکم آدم دسته گل میگذارند، و از این جور کارهای مسخره. وقتی که آدم زنده نباشد، گل را میخواهد چکار؟ مرده که به گل احتیاج ندارد. ناتور دشت جروم دیوید سالینجر
بیان احساسات ودلتنگی کلمه هایی هستند که هیچوقت در نوشتن ارضا نمیشوند تربیت احساسات گوستاو فلوبر
تنبلی هنر است» این جمله را فقط وقتی خوب میفهمید که کتاب «ابلوموف» را دست بگیرید و تا ته بخوانید.
این اثر، یادتان میآورد تنبلی، کار پیشپا افتادهای نیست، هنر است، پر از آیینها و مناسک و جزئیات خاص خودش. آبلوموف ایوان گنچاروف ـ دابرو لیو بوف
برای دلبری از زنها باید یا بی قیدی دلقک وار نشان داد یا خشم یک قهرمان تراژدی را. اگر ساده و بی پیرایه به زنی بگویی که دوستش داری مسخره ات میکند. به نظر من، این استعاره هایی که زنها را خوش میآید اهانت به عشق حقیقی است ؛به نحوی که آدم دیگر نمیداند در حضور زن ها… بخصوص آن هایی که خیلی… هوشمندند… عشقش را چطور بیان کند. تربیت احساسات گوستاو فلوبر
برخی آدمها هر چقدر که میل شان بیشتر باشد عمل کردن برایشان ناممکنتر میشود. بی اعتمادی به خودشان دست و پایشان را میبندد، ترس از «خوش نیامدن» از پا درشان میآورد؛وانگهی، عواطف ژرف به زنان نجیب میمانند: از افشا شدن میترسند و عمری سر به زیر زندگی میکنند. تربیت احساسات گوستاو فلوبر