بریده‌هایی از رمان دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل

نوشته هاروکی موراکامی

یون‌پی غالبا سخنان کایری را به یاد می‌آورد و احساس خاصی درباره‌ی کایری در خود می‌یافت. چیزی که هرگز درباره‌ی زن دیگری حسش نکرده بود. احساس عمیقی بود. با طرح واضح و اثری حقیقی. هنوز نمی‌دانست این احساس را چه بنامد. احساسی بود که نمی‌توانست آن را با چیز دیگری مقایسه کند. حتی اگر دیگر هیچ‌وقت کایری را نمی‌دید، این احساس برای همیشه با او می‌ماند.
جایی در تنش، شاید در اعماق استخوان‌هایش فقدان کایری را حس می‌کرد. وقتی سال به پایان رسید یون‌پی تصمیمش را گرفت.
کایری را زن شماره‌ی دو نامید. او یکی از زنانی بود که معنایی حقیقی برایش داشت. دومین شانس او.
اما حالا دیگر نگران نبود و به خودش گفت: «ارقام چیزهای مهمی نیستند.» و شمارش دیگر برای او معنایی نداشت. حالا می‌دانست مهم آن است که در قلبت تصمیم بگیری شخص دیگری را با تمام وجود بپذیری و وقتی این کار را بکنی، اولین و آخرین بار خواهد بود.
دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل هاروکی موراکامی
حالا دیگر قلبی برایم باقی نمانده است. گرما از وجودم رخت بربسته. گاهی وقت‌ها فراموش می‌کنم هیچوقت گرمایی در وجودم بوده یا نه. اینجا تنهاتر از هر کس دیگری در زمین هستم. وقتی گریه می‌کنم، مرد یخی گونه ام را می‌بوسد و اشک هایم تبدیل به یخ می‌شوند. دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل هاروکی موراکامی
پدر گفت: از بین زن هایی که یک مرد در زندگی با آنها روبرو می‌شود، تنها سه زن هستند که معنایی حقیقی برای او دارند؛ نه بیشتر و نه کمتر. او ادامه داد: شاید در آینده، زنان زیادی وارد زندگی ات شوند؛ اما می‌خواهم این را به یاد داشته باشی که اگر زنی برایت مناسب نباشد، فقط عمرت را هدر می‌دهی. از آن پس سوالات زیادی در ذهن یون پی شکل گرفت: آیا پدرم هر سه تای این زن‌ها رو توی زندگی خودش دیده؟ آیا مادرم یکی از اون سه زن بوده؟ اگه اینطوریه به سر دو زن دیگه چی اومده؟ دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل هاروکی موراکامی
بهار و تابستان و پاییز، درست مثل آنکه اسپاگتی پختم برایم یک جور انتقام گرفتن باشد، می‌پختم و می‌پختم. مثل دختری که عاشق ترکش کرده باشد و او نامه‌های عاشقانه اش را داخل آتش بیندازد، مشت مشت اسپاگتی توی قابلمه می‌ریختم. سایه‌های لگدمال شده ی زمان را برمیداشتم، آنها را به شکل سگ گله ای خمیر می‌کردم و توی آبی که داخل قابلمه چرخ می‌خورد، می‌ریختم و رویشان نمک می‌پاشیدم. بعد تا بلند شدن صدای سوزناک تایمر، چوبهای بزرگ غذاخوری ام را در دست می‌گرفتم و کنار قابلمه با بی صبری قدم می‌زدم. رشته‌های اسپاگتی، مکار هستند و نمی‌توانستم بگذارم از دیدرسم خارج شوند. اگر به آنها پشت می‌کردم، از لبه‌های قابلمه می‌گریختند و در سیاهی شب ناپدید می‌شدند. شب همانند جنگلی گرمسیری که برای فرستادن پروانه‌های رنگارنگ به ابدیت به انتظار می‌نشیند، در آرزوی ربودن رشته‌های سر به هوا بی صدا کمین می‌کرد. دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل هاروکی موراکامی
ناگهان فهمید چه زندگیِ یکنواختی دارد. هیچ‌چیزِ جالبی در زندگی‌اش اتفاق نیفتاده بود. اگر از زندگی او فیلمی می‌ساختند، یکی از کم خرج‌ترین فیلم‌های مستند می‌شد که احتمالا وسط‌های آن آدم خوابش میگرفت… دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل هاروکی موراکامی