از مهر مادر شنیده بودم و از محبت بیدریغش ولی اکنون که آن را به چشم دیدم شاید به جنون نزدیکتر بدانمش
با تو پیمان بستم و در خیال خود
تا پایان عمر همراهت گشتم.
من اولین کسی بودم که تو را ترک کردم.
کارما
هزار بار آرزو کرد کاش ماجرا اینطوری پیش نمیرفت. از آن کاشهای سرگردانی که همه آدمها در گذشتهشان پیدا میکنند و با اینکه میدانند زندگی دکمه برگشت ندارد؛ باز آرزویش میکنند!
شعله آبی
«در طول عمرمان چقدر حرف و کلمه را قورت میدهیم؟ کلماتی که ممکن است راه زندگی و سرنوشتمان را برای همیشه عوض کند. چطور که از بلعیدن آن همه حرف پر از بار احساسی رودل نمیشدیم؟!
خوش به حال کسانی که حداقل نصف این حرفها را بر زبان میآورند و از عواقبش نمیترسیدند.
اما من...شاید از بچگی عادت کرده بودم حرفها را ...
عطر بهارنارنج
پنجره را بستم و تکههای سفال گلدان را برداشتم و گیاه را در یک شیشه شیر خالی گذاشتم و داخلش آب ریختم و شروع کردم به جارو کردن خاکها، همانطور که خاکها را در سطل آشغال میریختم ناخودآگاه فکر کردم چقدر حکایت این گلدان شکسته شبیه من است! گیاهش ناامن و نامطمئن به آینده در یک شیشه آب مانده، نه ...
از این همه جا
اتوبان مثل ماری سرد و تاریک به ناکجا میرفت. باد سرد اواخر زمستان گاهی تکانی به ماشین میداد. قبل از این که دوستانش فرصت پیدا کنند چیزی بگویند پیاده شد. وقتی مثل سنگریزه روی آسفالت سرد و بیرحم به سرعت میغلتید، فکر کرد اگر ماشین نگه داشته، پس چرا او نتوانسته پایش را روی زمین بگذارد. صدای خفه و بم ...
بعد از او
این کتاب یک رمان است. زن جوانی پس از شش سال زندگی مخفیانه سرانجام سرگذشت عجیب و پرفراز و نشیب خود را با دو تن از همسایگانش در میان میگذارد و ما را با خود به دنیایی میبرد که متعلق به آن بوده است. دنیایی که سرشار از عشق و فداکاری و شجاعت و دلاوری است...