از مهر مادر شنیده بودم و از محبت بیدریغش ولی اکنون که آن را به چشم دیدم شاید به جنون نزدیکتر بدانمش
با تو پیمان بستم و در خیال خود
تا پایان عمر همراهت گشتم.
من اولین کسی بودم که تو را ترک کردم.
کنج بهشت
در آینه به خودم نگاه کردم. تا به حال که مراعات همهچیز را کرده بودم نتیجهای که میخواستم نگرفته بودم. پس چه خوب که برای یک بار هم شده نگران معیارهای تعریف شده نباشم. باید دل به دریا زد. جملهای در جایی خوانده بودم که من از اشتباهاتم رضایت بیشتری دارم چون انتخاب خودم هستند. از حرف زدن و بودن ...
از این همه جا
اتوبان مثل ماری سرد و تاریک به ناکجا میرفت. باد سرد اواخر زمستان گاهی تکانی به ماشین میداد. قبل از این که دوستانش فرصت پیدا کنند چیزی بگویند پیاده شد. وقتی مثل سنگریزه روی آسفالت سرد و بیرحم به سرعت میغلتید، فکر کرد اگر ماشین نگه داشته، پس چرا او نتوانسته پایش را روی زمین بگذارد. صدای خفه و بم ...
از آن سوی آیینه
به راستی کدامیک از ما،
تصویر آن دیگری است؟
فاصله میان من و او
که در آن سوی آیینه ایستاده
فقط به اندازه یک حرکت است
و این که چه کسی قبل از آن دیگری
دستش را تکان دهد!
آیا از آن سوی آیینه هم میتوان دلنگران بود؟
و آیا آنکه آنسوتر ایستاده
حسرت بودن این سو را ندارد؟
شاید هم روزی، من با حسرت از آنسو
به ...
شعله آبی
«در طول عمرمان چقدر حرف و کلمه را قورت میدهیم؟ کلماتی که ممکن است راه زندگی و سرنوشتمان را برای همیشه عوض کند. چطور که از بلعیدن آن همه حرف پر از بار احساسی رودل نمیشدیم؟!
خوش به حال کسانی که حداقل نصف این حرفها را بر زبان میآورند و از عواقبش نمیترسیدند.
اما من...شاید از بچگی عادت کرده بودم حرفها را ...
دختری در مه
فکر میکنم دختران بسیاری هستند که در هالهای از مه زندگی میکنند:
دخترانی که تنها در قصهها نیستند،
آنها واقعیت دارند و در میان همان مه
روزهای عمر را میگذرانند.
نمیدانم... ولی شاید سرنوشت او را در سر راه من قرار داده بود، تا زندگیاش را ببینم و امروز راوی آن باشم.