از مهر مادر شنیده بودم و از محبت بیدریغش ولی اکنون که آن را به چشم دیدم شاید به جنون نزدیکتر بدانمش
با تو پیمان بستم و در خیال خود
تا پایان عمر همراهت گشتم.
من اولین کسی بودم که تو را ترک کردم.
در پایان شب
من هم آن روزها را پشت سر گذاشتهام.
روزهای الزام و بایدها،
روزهای زندگی دوگانه:
در خانه به گونهای بودن و بیرون از خانه
تظاهر به آنچه دیگران میپسندند.
امروز اگر خستهام،
امروز اگر تحمل کوچکترین ناملایمتی را ندارم
این تحفه شاید یادگار آن روزها باشد.
ولی میدانم هر شبی را بیانی است.
کنج بهشت
در آینه به خودم نگاه کردم. تا به حال که مراعات همهچیز را کرده بودم نتیجهای که میخواستم نگرفته بودم. پس چه خوب که برای یک بار هم شده نگران معیارهای تعریف شده نباشم. باید دل به دریا زد. جملهای در جایی خوانده بودم که من از اشتباهاتم رضایت بیشتری دارم چون انتخاب خودم هستند. از حرف زدن و بودن ...
راه طولانی
دوست داشتم بروم کنارش بنشینم و بیمقدمه بگویم: یادته من با یکی از بچههای همسایه بازی میکردم، اون کی بود؟ بعد هم خانهای که در خواب میدیدم را توصیف کنم و بپرسم: اونجا خونه ما بود؟ ما حوض و درخت نخل داشتیم؟
1 روز دلگیر ابری
گاهی یکی از همین روزها که مثل بسیاری دیگر نادیدهاش میگیریم تمام روزهای باقی مانده از عمر را تحت تاثیر خود قرار میدهد. روزی که زود تمام میشود ولی خیلی دیر دیرتر از آنچه فکر کنی از روح آدمی رخت برمیبندد. آن روز، روز آزمودن است برای عشق و همه زمزمههایی که به ظاهر عاشقانهاند و ناگهان تبدیل میشوند به ...