بیفکری
گاهی که بوزینهها از خستگی به خواب میرفتند، ساقه علفهایی کمابیش زیبا و جالب از باغچه کوچک این زن و شوهر سر برمیآورد. قلبها اندکی فرصت ابراز وجود پیدا میکردند. جملاتی از دهانشان میپرید که هر دو را به تعجب وامیداشت. آنها حتی جمله "دوستت درام" را به یکدیگر گفته بودند و او به یادش میآورد که هر آنچه به ...
چند خراش و 1 کبودی
17 نوه
عشق و جنگ
«انگار سرنوشت ما مردم به گونهای شگفتآور به هم وابسته است»! این جمله در عین سادگی و شاید بیاهمیتی، سالهاست که در یادم مانده. شاید اهمیتش در این باشد که از میان بینهایت کلامی که از دهانم خارج شده و از یادم رفته است، تنها این یکی، بیهیچ بهانهای به خاطرم مانده یا شاید به سبب جوابی که در آن ...